«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

خوابی شبیه مرگ

یه خاطره  خاطره ای که درس عبرتی شد هم برای من هم برای مامان مهربونم 

دیروز وقتی از سر کار به خونه رسیدم سردرد شدیدی داشتم  اون قدر سردردم زیاد بود که حس می کردم یه نفربا مشت زده توی چشمام  من که عادت نداشتم حتی اگه بمیرم قرص بخورم به پیشنهاد مامان یه مسکن  خوردم مسکن که نه مامان میگفت مسکنه توی گوشیم هر چی گشتم اسم دارو رو پیدا نکردم که ببینم عوارضش چیه 

خلاصه از ما که نه از مامان اصرار 

گفتم اگه خوابم بگیره عصر از سر کار جا می مونم!!!!!! 

مامان می گفت اینجوری نیست دکتر که نوشت اینو نگفت!!!!!! 

قرص رو خوردم ۵ دقیقه بعد احساس کردم خسته ام و سرگیجه دارم همون جا روی مبل خوابیدم تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com تقریبا ساعت ۳ بعد از ظهر بود... 

 با صدای گوشخراش تلفن یهو  پریدم قلبم از جا کنده شد تلفن رو که جواب دادم داداش بود که میگفت چرا گوشیتو جواب نمی دی...تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.comچرا هر چی زنگ میزنم کسی خونه نیست  تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.comبه داداش گفتم الان میام سر کار .....تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.comخندید وگفت حالت خوبه ؟؟؟؟این موقع؟؟؟؟؟؟؟تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

وقتی به زور چشمامو باز کردم دیدم همه جا تاریکه !!!! 

ساعت ۸ شب بود چنان هنگ بودم که حرفی واسه گفتن نمونده بودتصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com از فریاد من مامان اومد گوشی رو ازم گرفت و با داداش مشغول صحبت شد که چی شده که اینجوری شده... 

منم دیگه نفهمیدم چی شد؟؟؟؟بیدار که شدم دیگه از سردرد خبری نبود ساعت ۱۰ شب بود 

تعجب کردم آخه همه بچه ها اومده بودن خونه  تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

با ترس گفتم چی شده اینجا چه خبره....تصاویر زیباسازی ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com 

کلی ترسیدم  نگو همه نگران من بودم ومامان از همه ناراحت تر ... 

بالاخره بیدار شدم اما هنوز خوابم می آمد .... تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عکس های یاهو ، بهاربیست             www.bahar-20.com

خلاصه... 

اما واقعا شبیه مرگ بود.... یه مرگ رویایی.... بدون درد.... بی دغدغه...

لاله واژگون

             دستی که ورق میزند این خاطره ها را         

    باید بنویسد غم جان کندن ما را 

 

 

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای  

ما آن شقایقیم که با داغ زنده ایم  

 

به او که مرا دوست نداشت

عید بود...

در خروش بی کران قلبها

در سکوت بی امان لحظه های انتظار

در زمان اشتیاق هر زمان

در خروش بی قرار قلب من

حس غریبی داشتم...

چشمهایم منتظر ... جسم وروحم بی قرار...

ام دلم بر شوق دیدن ماندگار ...

در سلوک کعبه خورشید خود

شوق دیدن داشتم...شوق ماندن ...آمدن...

شوق دیدار کسی در شب چراغ آسمان ...

شوق دیدار عزیزی که وجودم غرق اوست...

اما چه گویم !!!

او نیامد ...

لحظه ای هم بر رفیق ماندگارش ....خط عشقی ننوشت ...

چه بگویم ؟ حتی...

با تمام احساس ...

در وجودش لحظه ای ... یاد مرا...نام مرا ...زنده نکرد

من هم در این غروب...

بارها طلب مردن ورفتن کردم...

تا که رویای خیالم...در پس آن شورها پنهان شود...

شاعرخواهرم دینا بهار80

تلاله

این شعر در بهار...اردیبهشت ۱۳۸۱ سروده شده ...که شاعر آن خواهر عزیزم می باشد.  

این شعر هدیه ای بود به من ... 

ای بی خبر... دلم به وقت انتظارها شکستنی است 

بیدار باش که همای دیده ها شکستنی است 

دل بی قرار من... بسان راز بوته تلاله ها 

مست می کند دلش...ولی قرارها شکستنی است 

ای منتظر که حلقه اسارتم به دست توست 

بیرون بریز اشکها ...که بغض ها شکستنی است 

در کنار آن غرور بی صدای مردها 

خلوت اتاق و قفل نازها شکستنی است 

به خدا قسم که قلب آدما شکستنی است 

اشک های اندرون دیده ها شکستنی است 

به خدا رفاقت ورقابت آدمیان به یک طرف 

عشق ها آمدنی است تجربه ها شکستنی است 

 

 

 

تلاله  

نام بوته ایست با گلهای کوچک زرد رنگ. در زمان قدیم برای صید ماهی کاربرد داشته بدین ترتیب که آن را بر سر راه ماهی ها می گذاشتند وماهی ها مست وبی هوش به روی آب می آمدند. 

 

 

تقدیم به همه دوستان گلم

خاطرات عید

سال۸۸ شروع شد و برای من آمدنش هم شیرین بود هم غمگین...لحظه تحویل سال مثل همیشه سفره عید را پهن کردم وبه یاد همه بچه ها وسلامتی همه اونایی که دوستشون دارم برگ گلی از مریم سپید را در روشنی آب انداختم... 

یادمه قبل از عید از پدر خواسته بودم تا برای یکبار دیگه به شمال بریم وبابا که انگار می خواست آخرین تقاضای من برآورده کنه حسابی به تکاپو افتاده بود خلاصه همه چیز برای سفر مهیا بود تا اینکه روز حرکت خبر آمد مادر بزرگ عازم سفر کربلاست همه چیز بهم ریخت وبابایی از همه ناراحت تر ...من که ناراحت نبودم به بابا گفتم مهم نیست .... 

خلاصه... 

لحظه تحویل سال گریه نکردم اما هم من هم بابا هم مامان به یه چیز مشترک فکر میکردیم اونم جای سبز داداش....انگار که نه انگار که یک ساعت پیش اونو دیده بودم دلم اندازه یه دنیا براش تنگ شده بود برای همه خواهرام...بچه هاشون... اما بازم گریه نکردم... 

عید امسال با اینکه مسافرت نرفتیم  بااینکه بعضی روزا احساس دلتنگی می کردم اما خیلی بهم خوش گذشت البته بادرد هم همراه بود چرا که با اجازه بزرگترا  ۲دفعه به معنای واقعی  خوردم زمین ...آخ که نمی دونستم از مسخره بودنش بخندم یا از شدت درد وکوفتگی گریه کنم  

روز ۱۳بدر من که راضی نبودم برم بیرون اما بد نبود به یاد همه بچه ها همه اونایی که دوستشون دارم همه دوستان این جمع به نیت دلشون سبزه گره زدم ومادر بزرگ روی سر همه سبزها نقل پاشید

خاطره ها زیادن اما وقت کمه ...در هر حال واسه همه شما آرزوی سالی پر برکت دارم