«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

به او که مرا دوست نداشت

من آمدنت را ،

          دیدنت را،

در شب های تنهایی خود انتظار کشم.

گل عشق را در خود بشکنم...

                و تنها

باران اشک چشمان تو

" ای یار مهربان"

فاصله را از بین خواهد برد

                  و اکنون،

فاصله من و تو

                   تنها

به اندازه یک تار موی زیبا

                      به اندازه یک قطره اشک

از چشمان توست.


چه بی تابانه انتظار میکشم

 چه نجیبانه بر گذرگاهت لبخند میزنم

و چه مشتاقانه

بر رود پر حادثه نگاهت جاری میشوم

و درآنسوی مرداب های تنهایی

چون ذهن دستی تنها

چه فقیرانه

میلرزم...


پ.ن: نگفتنش بهتر است

چگونه در گوشم قصه مهر سر دادی...

 

به من بگو... 

چگونه با جام خندیدی... 

آن گاه که زهر زندگی را از زبان خندانش برمیگرفتی؟؟ 

مادر ...به من بگو... 

چگونه بودی ...هنگامی که هیچ کس نبود... 

چگونه در گوشم قصه مهر سر دادی.. 

آن گاه که هیچ تب عشقی قلب رئوف تورا سرشار نساخته بود.... 

تو زیستن را چگونه در من جاری ساختی... 

 آنگاه که زندگیت مختوم با نابودی بود.... 

 آه نمی دانی چه غمگین است... 

هنگامی که گلگونه های زخم هایت دهان میگشایند 

و بر لبهای زیبایت جاری می گردند ونمی دانی  

که گلهای زندگی تا چه اندازه بی رنگ وبویند... 

هنگامی که دردهای نهانی تو آشکار میشوند....  

ونمیدانی که چقدر زیباست.. 

آن گاه که لبانت به خنده باز می شود 

وبر دردهای نهانی نیشخند می زنند... 

نمی دانی 

هنگامی که تو در کنارمان نیستی ... 

سکوت تا چه اندازه جنون آمیز است... 

مادر .... 

بمان تا قلب سرگشته ام در آغوش گرمت آرامش گیرد... 

بمان تا همیشه

............ 


ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا(س) 

 را به تمام مادران امروز و فردا تبریک میگویم 


پ ن ۱: 

چرا اینقدر زود تبریک گفتم؟؟؟ 

چون دیروز مامانم اندازه همه دنیا خوشحال شد ومن از شادی او مسرور شدم... 

او یه فرشته مهربونه که هرکسی اذیتش کنه با من طرفه.... 

 

پ ن ۲: 

من روز ۲۴ خرداد ماه رو به همه ی مادران و زنان پاک ایران تبریک می گویم. خصوصا خواهرای گلم...زن داداش مهربونم...مامان دلسوزم....وخود خود خود خودم ...........

پایدار وبرقرار باشید

افسانه جومونگ تاریخ ایران را به یغما برد ؟؟؟؟

نویسنده وبلاگ «تلویزیون مجازی» در مطلبی آورده است: 

 بدبختانه عدم شناخت نسل امروز نسبت به تاریخ باشکوه ایران باعث شده است که
بسیاری از داشته‌های خویش را در داستان دیگران ببینیم و لذت هم ببریم! 


سریال افسانه جومونگ (ساخته کشور کره جنوبی) در واقع  

بخشی از تاریخ ایران را ربوده است. آنها نام ارمنستان را لاک گرفته 

 و بر آن سرزمین«بویو» گذارده‌اند فرمانروایی ایران را هم 

 سلسله «هان» نامیده‌اند.
در تاریخ سلسله (هان) سواره نظام زره‌پوش وجود ندارد  

این سواره نظام بنا بر همه
اسناد تاریخی مربوط به ارتش پارت ایران بوده است. 

(سال 88 تا 124 قبل از میلاد در ایران ) 

وقتی از درگیری دولت هان با یاغیان صحبت می‌شود 

 و بدین خاطر، بویو دست بهحمله به مناطق اطراف خود می‌زند، 

 در واقع زمانی است که فرمانروایی ایران با
یاغیان هوسپائوسینس (شورشگر تازی) و گوردی ین،  

آدیابن و اُسرائن در باخترو سکاییان در خاور مشغول جنگ است  

در ضمن مهمترین نکته آنکه گرفتن گروگان از
خاندان نافرمان نسبت به فرمانروایی تنها در ایران باب بوده است 

 مهرداد پادشاه اشکانی در ارمنستان  

(بخاطر آنکه بی طرفی کشورش را زیر پا گذارده و از رومیان حمایت نمود)  

وارد کارزار شده و آرتاواز شاه ارمنستان را فرمانبردار خویش
نمود و تیگران پسر آرتاواز را به عنوان گروگان به پارت فرستاد.
رویدادهای بعدی باعث مداخله دوباره ایران شد 

 و ارتش پارت، تیگران را به عنوان
شاه بر صندلی پادشاهی به جای آرتاواز قرار داد. 

 کشور بی ریشه کره
با استفاده از تمثیل‌های ایرانی برای خود تاریخ می‌سازد 

 در سریال یانگوم نخستین رستم زاد 

 (سزارین) را  به یانگوم منتسب کردند
و حال در دل تاریخ اشکانی ما برای سرزمین چوسان 

 خود هویتی حماسی می‌سازند. 

 باید با هزار درد افسوس گفت به خاطر 

 عدم توجه رسانه‌های مسئول نسبت به هویت و تاریخ ملی ایران  

کشورهایی نظیر کره بجای ما، آنها را به نام خود نموده  

و در نهایت ما می‌مانیم و مشتی تاریخ غیر ایرانی!

 

به قول «ارد»، بزرگ اندیشمند و متفکر ایرانی:  

سرزمینی که اسطوره‌های خویش را فراموش کند  

به اسطورهای  کشورهای دیگر دلخوش می‌کند  

فرزندان چنین  دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند.
برای شناخت بیشتر و بهتر تاریخی که 

 کشور کره جنوبی  به یغما برده است  

 نظر شما را به بخش‌های از تاریخ دودمان اشکانیان  

و پارت‌های ایران جلب می‌کنم:
به مهرداد دوم پادشاه ایران زمین گفتند  

در کشورداری صبوری کنید  

اردوان پدر شما و همین طور فرهاد  

پدر بزرگتان خیلی زود کشته شدند.
مهرداد گفت در حالی که هوسپائوسینس (شورشگر تازی) و
گوردی ین، آدیابن و اُسرائن در باختر و سکاییان در خاور 

 به جان مردم ایران افتاده و کشتار می‌کنند 

 سکوت و نرمش به چه معناست.  

کشته شدن در این شرایط
بسیار با ارزش تر از زندگی در خفت و ننگ است.

 شجاعت پادشاه ایران مهرداد اشکانی 

 گویای این سخن ارد بزرگ است که: 

 برآزندگان و ترس از نیستی؟! 

 آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.
مهرداد دستور داد ارتش ایران بازسازی شود 

 استراتژی  نظامی خاص اشکانیان، 

 جنگ‌های نامنظم توسط کمانداران  ورزیده بود  

که شالودهء ارتش اشکانی را تشکیل می‌دادند.
گروه‌های سوارکار چالاک و کمانداران قابلی  

که می‌توانستند  در حال سوارکاری،از هر سویی،  

هر هدفی را نشانه روند.  

علاوه بر این، تمرینات گروهی پیوسته آنها،
در میدان نبرد، الگوهای نامنظم ولی هدفمندی 

 از حرکت اسب‌ها را ایجاد می‌کرد، 

 که به نحوه ای غیر قابل پیش بینی، 

به هر سمت و سویی می‌تاختند  

و به طور فردی یا گروهی شلیک می‌کردند.
بخش دیگر سپاه مهرداد دوم سواره نظام زره‌پوش ایران  

که در باختر به آن سوارکاران شوالیه
و در خاور به آنها سوارکاران آهنین می‌گفتند 

 تشکیل می‌داد تمام بدن آنها و حتی بدن
اسب‌هایشان پوشیده از آهن بوده 
و بدین شکل  

هر سپاهی  را شکافته و به تسلیم وادار می‌نمودند.
فرمانروای ایران یاغی های باختر و خاور را مطیع خویش نمود 

 و با ووتی فغفور فرمانروای چین از سلسله هان 

 (۱۴۱ تا ۷۸ پیش از میلاد)  

روابط سیاسی و بازرگانی برقرار نمود.

مهرداد دوم دوباره شکوه را به ایران بازگرداند


 برگرفته از سایت گروه ایرانیان
http://www.IranTAPESH.net

 

ای تمام خاطراتم خداحافظ

به که باید دل بست؟

به که شاید دل بست؟

سینه ها جای محبت، همه از کینه پر است .

هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را ـ

گرم، پاسخ گوید

نیست یک تن که در این راه غم آلوده عمر ـ

قدمی، راه محبت پوید

***

خط پیشانی هر جمع، خط تنهائیست

همه گلچین گل امروزند ـ

در نگاه من و تو حسرت بیفردائیست .

***

به که باید دل بست ؟

به که شاید دل بست ؟

نقش هر خنده که بر روی لبی میشکفد ـ

نقشه ای شیطانیست

در نگاهی که تو را وسوسه عشق دهد ـ

حیله ای پنهانیست .

***

زیر لب زمزمه شادی مردم برخاست ـ

هر کجا مرد توانائی بر خاک نشست

پرچم فتح بر افرازد در خاطر خلق ـ

هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست

به که باید دل بست؟

به که شاید دل بست؟ 

*** 

خنده ها میشکفد بر لبها ـ

تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی

همه بر درد کسان مینگرند ـ

لیک دستی نبرند از پی درمان کسی

***

از وفا نام مبر، آنکه وفاخوست، کجاست ؟

ریشه عشق، فسرد

واژه دوست، گریخت

سخن از دوست مگو، 

 عشق کجا ؟ 

 دوست کجاست ؟

***

دست گرمی که زمهر ـ

بفشارد دستت ـ

در همه شهر مجوی

گل اگر در دل باغ ـ

بر تو لبخند زند ـ

بنگرش، لیک مبوی

لب گرمی که ز عشق ـ

ننشیند به لبت ـ

به همه عمر، مخواه

سخنی کز سر راز ـ

زده در جانت چنگ ـ

به لبت نیز، مگو

***

چاه هم با من و تو بیگانه است

نی صد بند برون آید از آن، راز تو را فاش کند

درد دل گر بسر چاه کنی

خنده ها بر غم تو دختر مهتاب زند

گر شبی از سر غم آه کنی .

***

درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزن

درد خود را به دل چاه مگو

استخوان تو اگر آب کند آتش غم ـ

آب شو، « آه » مگو .

***

دیده بر دوز بدین بام بلند

مهر و مه را بنگر

سکه زرد و سپیدی که به سقف فلک است

سکه نیرنگ است

سکه ای بهر فریب من و تست

سکه صد رنگ است

***

ما همه کودک خردیم و همین زال فلک

با چنین سکه زرد ـ

و همین سکه سیمین سپید ـ

میفریبد ما را

هر زمان دیده ام این گنبد خضرای بلند ـ

گفته ام با دل خویش:

مزرع سبز فلک دیدم و بس نیرنگش

نتوانم که گریزم نفسی از چنگش

آسمان با من و ما بیگانه

زن و فرزند و در و بام و هوا بیگانه

« خویش » در راه نفاق ـ

« دوست » در کار فریب ـ

« آشنا » بیگانه

***

شاخه عشق، شکست

آهوی مهر، گریخت

تار پیوند، گسست

به که باید دل بست ؟

به که شاید دل بست ؟ 

*** 

مهدی سهیلی 

***


پ.ن: 

این آخرین مطلبه که می نویسم...باور کنید که دل کندن از همه چیز سخته ...از نوشتن از خوندن مطالب عبرت آموز همه شما...که هر کدوم به نحوی سهم بزرگی از زندگی من بودن وهستن...از همه شما دوستان این جمع از همه اونایی که با نظراتشون منو آرامش دادن...همه اونایی که اومدن وبازم سکوت رو ترجیح دادن ممنونم... 

راهی یه مسافرتم که شاید طول بکشه شایدم دیگه برگشتی نباشه...بابا میگه این مسافرت ارزش این همه خداحافظی رو نداره ...اما من میگم شاید... 

بگذریم... خداکنه حسم مثل همیشه راستشو نگه...ومن دوباره برگردم... 

دلم واسه همه شما تنگ میشه... 

دوست ندارم بگم خداحافظ... 

به قول یه دوست که میگفت

 آخرین خداحافظی
همیشه،بهانه ی اولین سلام است
آخرین سلام
بهانه ی اولین خداحافظ 

به امید دیدار 

تلاله

ادامه مطلب ...

غم یک دوست

  

به عنوان یک دوست ...از این راه دور... 

این غم بزرگ رو به سحر عزیزم تسلیت میگم 

نمی دونم چی بگم ...از کجا بگم... 

سخته ... 

نوشتن هم برام سخته ...  

فقط می تونم آرزو کنم که 

خدا هم به سحر  

هم به برادرش 

هم به دوست مهربونش شهره عزیز 

صبری به اندازه همه زیبایی ها عطا کنه و 

قلبشون رو آروم کنه

سحر جان 

همدیگر رو تنها نزارین 

تا بتونید کمی این غم بزرگ رو تحمل کنید 

ولی بدونید: 

 

پ ن: خداوندا تنها آرزویم سلامتی پدر ومادرم است...اگر روزی روزگاری خواستی لحظه های تلخ رو برام به ارمغان بیاری... قبل از اون دیگه منی وجود نداشته باشم واول اونا برای من زاری کنن... 

.....آمین.....