«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

آرزوی بابایی

امروز مثل همیشه سوار ماشین شدیم.من وبابای مهربونم.سکوت عمیقی حاکم بود.بابا ضبط ماشین رو روشن کرد...وووووای همون آهنگ همیشگی

"بیا بریم شاهچراغ شاهچراغ عهدی ببندیم...عهدی ببندیم"

دیگه بس که این آهنگ شیرازی رو شنیدم حالم ازش بهم میخوره...با پرویی ضبط رو خاموش کردم واز آهنگهای حمید طالب زاده  یکی رو که از همه بیشتر دوست داشتم رو گذاشتم و خودم هم با صدای بلند همراش خوندم....

« همه چی آرومه         تو به من دلبستی      این چقد خوبه که        تو کنارم هستی

  همه چی آرومه         غصه ها خوابیدن        شک نداری دیگه         تو به احساس من....

همه چی آرومه           من چقد خوشحالم      پیشم هستی حالا      به خودم می بالم.....

تو به من دل بستی    از چشات معلومه        من چقد خوشبختم     همه چی آرومه....»

ووووووووووووووووو الی آخر...


وقتی آهنگ تموم شد . بابا  نگاهی معنی داری کرد وگفت : اینو واسه کی میخوندی 

عاشق شدی؟ تو که عاشق شدی چرا میخوای بابا رو آرزو به دل بگذاری؟؟

من که از تعجب دهنم باز مونده بود     خندیدم وگفتم بابایی این فقط یه ترانس که من خیلی دوستش دارم....

یه نگاهی کرد ولبخندی زد و هیچی نگفت...اما انگار میخواس بگه بـــــــــرو بچه برو ...ما خودمون یه عمر زغال فروش  بودیم...

خجالت کشیدم شدید....

خب حالا من با آرزوی بابایی چه کنم؟؟؟ هــــــا !!!!!!!

       


نمیدانم این داستان تلخ زندگی به چه کسی ختم می شود...
بی گمان غریبه ای منتظر من است و من ... 
وای که این واژه ی انتظار چه قدر بر خاطرم سنگینی می کند...
گویی این انتظار پایانی ندارد...
ولی...
این عشق بدون انتظار طمعی ندارد و شیرینیش از بین می رود...
پس باخودم عهد می بندم که منتظر آن غریبه بمانم... 

پس سلام ای انتظار...