«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

فقط برای خودم هستم...!! من..؟! چه دوحرفیه وسوسه انگیزیست..... این من! نه زیبایم ، نه مهـربانم....نه عـاشق و نه محتاج نگاهی...! فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست.... ... فقط برای خودم هستم...خوده خودم ! مال خودم ! صبورم و عجول!! سنگین...سرگردان...مغرور...قـانع....با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد!!! و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم راهت را بگیــر و بـــــــرو حوالی ما توقف ممنــــوع است


"salma salari"

از دفتر ممنوعه

خدایا  !در انجماد نگاه های سرد این مردم… دلم برای جهنمت تنگ شده است

خدایا ! در این روزهای بی روح و سر در گم ... نگهبان دل بی دینم باش که بسی تنگ است

خدایا ! از بی خبری کلافه ام ...دلم برای صدای مردانه ات تنگ شده است....

خدایا ! دریاب مـ ـــ ــــ ــــ ـــ ــرا ...خسته ام...خستـــ ـــــ ــــ ــــ ــــ ـــــ ــــ ــــ ــــ ـــ ـــه

دلتنگی های یه دختر

 یه وقتایی شاید اتفاق بیفته که جای یکی رو تو زندگی یکی دیگه پر کنی و بعد از مدتی ورق برگرده و حالا تویی که تموم دغدغه های زندگیت شده خواب و خوراک و زندگی او ،فقط مایه عذاب میشی و نگرانی بیش از حدت میشه!!! 

نمیدونم از این بعد کی جای خالی منو برات پر میکنه ...فقط همین رو میدونم که نگفتنش بهتره...حس میکنم سوهان روحم و این بیشتر ناراحتم میکنه 

دیگه نمیخوام جای خالی کسی رو پر کنم...نمیخوام دلتنگی هاش مال من باشه و ...

میخوام تنها باشم....



پ.ن: این یادداشت مخاطب خاص ندارد...کسی به خودش نگیره....

حقیقتا چقدر بعضیها زندگی رو ساده میگیرن ...برای خوشبختی همه اونایی که ساده زندگی میکنن دعا میکنم...



پ.ن:دیشب هر کسی بهم میگفت روزی تو باشه میگفتم ان شااله 8 ماه دیگه!!! همه مونده  بودن چه خبره 8 ماه دیگه..منم کلی خندیدم که همه سر کار بودن.. 

البته از من هیچ چیز بعید نیست...شاید دل رو زدم به دریا خودم برا خودم کاری کردم....

از دفتر ممنوعه

کاش میشد دوباره در آسمان صاف و ساده ذهنم پرواز میکردم و روزهای شیرین کودکی را بازنویسی میکردم و به یاد گذشتنشان به اندازه تمام ابرها اشک میریختم...

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم !
ببرم بخوابانمش !
لحاف را بکشم رویش !
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم !
حتی برایش لالایی بخوانم
وسط گریه هایش بگویم :
غصه نخور خودم جان !
درست می شود ! درست می شود !
اگر هم نشد به جهنم ...
تمام می شود ...
بالاخره تمام می شود...

*

*

*

امروز واسه همه خبرای خوبی که شنیدم شاد و خوشحالم...از فردا هم میرم سر کار

آ خـــــــــــــــدا شکرت

...

عجب دنیای عجیبیه...من موندم اون دنیا خدا چطوری میخواد قضاوت کنه !!!! کار خیلی سختیه  

آ خــــــــــــدا ....دریاب مرا که بی تو مردابم...

از مرجان علیشاهی

آخرین بوسه من را بپذیر
که من از عشق تو لبریزم و مست
روزگار عاقبت ما را دید
عهد ما را ز خجالت نشکست

من که لیلای تو بودم دیروز
شدم امروز بسی مجنون تر
تن من غرق دو صد وسوسه است
تا مرا باز بگیری در بر

روز اول که صدایت کردم
تو به لبخند به من رو کردی
گفتم اینک تو صدایم کن و بعد
تو صدایم "بچه آهو" کردی

آخرین بوسه من را بپذیر
من پر از خاطره هستم ای مرد
تو که از عشق و وفا می گفتی
پس چرا این همه خاموشی و سرد؟!

آخرین بوسه من را بپذیر
بچه آهوی تو امشب زخمی ست
جای گلبوسه شیرین اما
در دو چشم سیهش خون جاریست

بچه آهوی تو امشب تنهاست
نه ملوس است و نه خندان دیگر
سفرت شعله عشقش را کشت
از دلش مانده به جا خاکستر

من که لیلای تو بودم دیروز
شدم امروز بسی مجنون تر
تن من غرق دو صد وسوسه است
تا مرا باز بگیری در بر

جسم بی جان تو را خیس نمود
اشکهای بچه آهوی ملوس
با تمنا به جسد می گوید
آخرین بار مرا باز ببوس

www.marjanalishahi.blogfa.com

......................................................................................................................

پ.ن:

به داشتن همشهری چون تو افتخار میکنم مرجان خانم...انگار سخن از زبان ما میگویی


روزمرگی

چند وقت پیش یه گلدون از خانواده کاکتوس ها خریدم...بعد مدتی دیدم یه جوونه از کنارش زده بیرون ..با عشق اون جوونه رو جدا کردم و گذاشتم توگلدون تا هدیه بدم به یه دوست عزیز و گرانقدر ...

حالا اون جوونه بزرگ شده و من موندم اگه بیاد میتونه اونو ببره یا نه ...واسه همین امروز یه نوع کاکتوس دیگه خریدم....خیلی دوستش دارم ...اونقد که اگه کسی نگاه چپ بهش بندازه خونش رو حلال میکنم..


پ.ن1:

امروز باغ ارم خیلی زیبا بود ...حیف که من دلم گرفته بود..همه جا رو قدم زدم تنهایی،بدون ....


پ.ن2: 

عزیزون از غم و درد جدایی... خدایا         به چشمونم نمونده روشنایی ...خدایا 

گرفتارم به دام غربت و غم ...خدایا          نه یارو همدمی نه آشنـــایی ... خدایا 

                    می شینم سر راهت ...زودی برگردی به شیراز

                     خــدا پشت و پناهت ... زودی برگردی به شیراز

از دفتر ممنوعه

یه جورایی دلم گرفته...یه خستگی که انگار تمومی نداره...ذهنم عین یه کبوتر سرگردونه که راه خونش رو گم کرده ...هر جا نگاه میکنم تور پهن شده...میترسم 

خوبیش اینه که میگذره...اما کاش زودتر میگذشت


دلتنگـی، پیچیده نیست
یک دل
یک آسمان
یک بغــض
و آرزوهــای ترک خورده !

به همین ســادگی ...!