پشت این پنجره که میرسم
تو را میبینم
نشسته ای پشتِ میز خودمان ( پشتِ ... میزِ ... خودما ا ا ا ا ان ... حواست هست؟؟)
سرت را کج کرده ای
لبخند تحویل اعترافاتِ من میدهی ( حالا که فکر میکنم ... شاید هم پوزخند)
.....
من هر روز ... هر روز خدا ... حرف تازهای برایت داشتم
شاید یادت نباشد
شاید ندیده بودی ( شاید نه ... ندیده بودی)
این روزا بر خلاف چهره شاد و خندانم خیلی خیلی خیلی دلم گرفته ...دستم رو آروم روی گونه هام میکشم...توی چشمام نگاه میکنم ...انگار خیلی حرف برا گفتن داره ...انگار خیلی دلش میخواد بگه حرف دلم رو ...اما سکوت میکنه...ســـــــــکــــــــــــــــــــــوت
پلک میزنم و پلک میزنم....بازم .... تا اشکهای نهفته ام آشکارا غم نهانم رو فریاد نزنن...
خدایا چرا خسته ام!!!
چـــــــــــرا پرچم سفید مرا نمیبینی؟؟؟
دستور بده شیپور بدمند تا رها شوم ... میبینی !!! من خستــــــــــــه ام....خستـــــــه
عروسک سنگ صبور...تو صبور یا من صبور
عروسک سنگ صبور ...من صبور!!! من صبور....
پ.ن : دلم میخواد برم روی اون قله کوه که یه بار با تمام وجود داد زدم دوستت دارم بخونم :
((خوش به حالت تکه سنگ
که نداری دل تنگ
حسودیم میشه به تو
بی ریایی و یه رنگ
دل عاشق نداری ...
پیش کس جا بگذاری
تا بازم بشکننت
از چشات خون بباری ))
تا دلتنگی صدای مردونه تو رو از یاد ببرم...
همه در تلاشند...
همه در گذرند
وزندگی را در لابه لای سنگها جستجو می کنند ...
گوییا سنگها بهتر از آنان می دانند..
اما من به دور از تمام این روزمره گی ها به غریبی دلم می اندیشم
...به دل خسته ام... به قلب پر امیدم...
خوب می دانم
کوچه پس کوچه های زندگی ذهنم را از تمام واژه های زشت وزیبا پاک کرد...
دیگر نمی دانم کدامین واژه شایسته غربت قلبم است ...
چقدر زود باوریم...زود دل می بندیم.و سخت فراموش می کنیم...
دنیای غریبی دارند این آدمها...
کاش ناممان اشرف مخلوقات نبود ونیروی تفکر نداشتیم
تا بر خودمان ومردمانمان وبربی کسی مان دل بسوزانیم...
کاش پرنده بودیم که هرروز بی خیال از تمام دغدغه های زندگی پرواز می کردیم...
پرواز....
امروز نه دلم برای خودم سوخت نه برای دلم...
انگار آنچنان مهم نبود...
مهم نبود شکوفه ها را ببینم یا نه...
مهم نبود گل نر گس در مقابل سردی هوا شاداب تر است یا نه
...مهم نبود باران ببارد یا نه..
.مهم این بود که زندگی رو بیشتر از همیشه دوست داشتم
و شاید او هم در همه دلتنگی هایش به یاد من بود...
این مهم بود..
وای سهراب دلم را (کشتند...)
صبر کن سهراب.........
آری تو راست میگویی آسمان مال من است
پنجره , فکر ,هوا ,عشق,زمین مال من است.
اما سهراب تو قضاوت کن بر دل سنگ زمین جای من است؟!
من ندانم که چرا مردم دانه های دلشان پیدا نیست؟!
صبر کن سهراب قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین بیزارم.
به سراغ من اگر می آیید, تند و آهسته چه فرقی دارد؟!
تو به هرجور دلت خواست بیا.
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد
مثل فولاد شده است چینی نازک تنهایی من...
یادش بخیر اون روزا ....
یه لحظه سکــــــــــوت !!!!! کدوم روزا ؟؟؟
ای شهریار شهر سنگستان ...
آن روزها...آن روزهای دور ...
آن روزهای زخمی زنجیر یادت هست ؟؟!!
آها...یادم اومد...اون روزا رو میگی ...آره یادم هست...الهی بره که برنگرده