«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

یه کلام ِ خصوصی با خدا

دلم از خیلی چیزا میگیره...اصلا وقتی دلتنگم این صفحه کیبورد میشه یه قلم روان و روشن که دلش میخواد فقط بنویسه از چیزایی که باید بگه ...یا شاید هم نباید بگه ...آخه چیزای تکراری که گفتن نداره ...

دلم میخواد جای همه سه نقطه ها همه اون حرفایی رو که دوست دارم بنویسم . بی پروا باشم توی نوشتن . خوفی نداشته باشم از خوندنش یا حتی از نوشتنش . اما چه کنم که نمیشه ...نمیشه از نداشته های زندگی نوشت ...من یه کلام میگم ...این کلام من تا چه حد ارزش جواب دادن داره ...از این کل کل ها زیاد داشتم وهیچ رقمه نتونستم راضیش کنم که بابا بازی در نیار ...تو که میدونی من حساسم...تو که میدونی دل ِ مهربون من دلتنگ و دلگیر میشه چرا با اطمینان دست میزنی روی دوشم که برو من باهاتم...

تو این مدتی که گفتی من باهاتم و من باورت کردم چه گلی به سر ما زدی که باز من ِ خل باورت میکنم ...

دلم گرفته ...نمیدونم باید چی بگم ...از تو گله کنم یا از خودم یا از اطرافم یا از فرهنگ ِ حاکم بر این کشور ...بابا بخدا به هر کی بگی ریسه میره از خنده ...به هر کی بگی یه جور نگات میکنه که انگار داره به ادمای عصر حجر نگاه میکنه ...

آخه من کجا و دل کجا ....

دل ِ من باید به کدوم طرف مایل شه که تو نخندی ازش .... که اون بالا بالا ها روی اون تخت زرینی که کارو میگفت به من و افکارم نخندی ...

اگه راستی راستی من برات حکم سریال های کمدی رو دارم خیالی نیست ...حتی خیالش هم خوشه که حداقل نظری داری و میخندی ....ولی تو رو یگانگی خودت با دلم بازی نکن که اصلا جنبه ندارم...یعنی باور کن ظرفیتم تکمیله تکمیله ...

میبینی که از روزمرگی و تکرار خسته شدم ...بی حوصله ام ...بی حوصله 

من همه چیز رو میدونم ...همه چیز رو بررسی کردم و کلی با خودم و دلم جنگیدم ....از طرفی خوف داشتم از طرفی ته ته ته دلم قرص بود و منو ترغیب میکرد که هر چی دلت میگه گوش کن ...منم گوش کردم و با چه اطمینانی پیش رفتم ...

اما واقعا کاش خودخواه بودم و منطق ناپذیر ...کاش آزاد بودم و رها ...کاش او هم مثل من بود ...کاش میتونست مثل ما باشه ...کاش و کاش و کاش 

و کاش من مرض نداشتم و نمیگفتم ..و کاش تو نگفته بودی برو من هوات رو دارم و بعد هلم بدی وسط گود و بیشینی اون بالا و برای من .... 

آ خدا ! نمیخوام بگم ...نمیخوام بیشتر از این بگم که چقدر دلم میخواست به واقعیت برسه شنیدن صدایی که آرامشه ...بگذار دهنم بسته بمونه و دم نزنه ...برو 

برو اینجا حوالی ما " ورود ممنــــــــــــــوع " است ...بــــــرو   

نظرات 7 + ارسال نظر
کیانی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 http://rod.blogfa.com

مهدی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:08 http://ruhallah-f.blogsky.com

سلام
با مطلبی با عنوان«سیلی آبدار امام خمینی به یک درویش» به روزم.
خوشحال میشم تشریف بیارید نظرتون رو در موردش بیان بفرمایید.
تشکر

حذفش کردین که !!!

هم وبلاگی جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:16 http://hamweblogi.blogfa.com

سلام
سلام
سلام
شماره سوم نشریه مجازی هم وبلاگی رفت رو هواااا

بدو بیا حالشو ببر
: )

عرفان جمعه 19 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 23:43 http://dastforosh.blogsky.com/

تولد یک عشق؟ خب یه جور بنویس ما هم بفهمیم

آوای حرکت شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 http://freenotion.blogsky.com

سلام
رفتم...

درود
به سلامتی کجا ؟؟

مریم شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:38 http://mywall.blogsky.com

گوش که میکنه ولی نمی دونم چرا بعضی وقتا سکوت میکنه و هیچی نمیگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.