«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

1001

از تو چه پنهان
این روزها خیلی می ترسم
خیلی اتفاقی فهمیده ام 
همه در این شهر مرده اند
همسایه ها ... همکاران ... فامیل وُ غریبه ... عابران
ولی هیچکس به روی خودش نمی آورد
شنیده ام خون آشام ها را از دو چیز می شود شناخت
اینکه نه سایه دارند نه تصویری در آینه
نمی دانم!؟
شاید مرده ها هم همینطوری اند!
می ترسم جلوی آینه بایستم
می ترسم توی چشمهای خودم نگاه کنم
می ترسم سایه نداشته باشم
.
از تو چه پنهان
وقتی قیافه ی مچاله ی شیمیایی ها را می بینم
همینکه هنوز می توانم در این هوای آلوده نفس بکشم
همینکه با مرده ها معاشرت می کنم
یعنی خیلی وقت است که زنده نیستم
.
راستی!
هیچکس در این شهر تو را نمی شناسد
این نمی تواند اتفاقی باشد!
به نظرت عجیب نیست؟؟؟