«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

هر پنج فصل پیرهن ات گرمسیر بود
پرواز هر پرنده ای از این مسیر بود

 در سایه ی نگاه تو خورشید می شکفت
نسبت به چشم های تو دریا حقیر بود

 مردی به آفتاب تو آمد کشان کشان
مردی که عشق در نظرش زمهریر بود

 چیزی به جز هوای جوانی به سر نداشت
در چشم های آینه هر چند پیر بود

 افتاده بود روی دو زانو خدای من
شیری به چنگ ماده غزالی اسیر بود

 باران گیسوان تو در ریزش مدام
بر شانه های بی رمق اش دل پذیر بود

 مردی که هیچ بهره ای از عاشقی نبرد
وقتی سراغ چشم تو امد که دیر بود

 این ماجرای مرد زمین خورده ی تو بود
این ماجرای چشمه ی آب و کویر بود

 خدابخش صفادل

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.