«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

پر از حرفم

اما حوصله نوشتن ندارم .البته فعلا 

یه حس ِ خوب

آرامش...

یه واژه غریب برای هر آدمی . یه وقتایی تنهایی آرومت میکنه ...یه وقتایی هم طبیعت و بهار و بارون ... دیروز روز خوبی بود . با اینکه کمی بی حوصله بودم با شقایق و مهلای عزیزم قرار بیرون گذاشتیم.با اینکه خیلی از من کوچکترن اما باهاشون راحتم 

دلم آروم نداشت .بیقرار . شاید هم دلتنگ 

بعضی وقتا دیدن یه فرد ِ خاص آرومت میکنه ..اما برای من این کمی غیر ممکن بود چون هیچ کسی از نظر من خاص نیست 

اما به نظرم واقعا یکی هست ... یکی که دلت نمیخواد از پیشش بری . دلت میخواد زمان متوقف بشه و ثابت ...چون آرومت میکنه ...چون آرامش ِ اون آرومت میکنه ..

نه اینکه حسی باشه و علاقه ای باشه ...نه 

اصلا لازم نیست عاشق باشی ...شاید واسه اولین بار هم دیده باشی طرفت رو ..حتی بی صحبت..بی حرف ... لازم نیست برات از عشق و شعر و موسیقی و بهار نارنج گفته باشه 

فقط کافیه نگاهش دل ِ بی قرارت رو قرار ببخشه...

بعضی وقتا ادما بدون اینکه بخوان آرامش رو القا میکنه ...بی هدف. بی منظور

دیروز دلم میخواست زمان متوقف بشه. کسی نباشه ...نمیدونم چرا با اینکه میدونم ته ته ته دلم چیزی نیست اما دلم میخواد باشه...

یکی یه روز بهم گفت یه روز یه اتفاقی میافته که با اینکه انکارش میکنی اون ته ته ته دلت نمیخوای بره... و نمیخواستم برم :)


میدونم حرفام گنگه...اما اونی که باید میفهمه منو :)

نمیدونم شاید خل شدم. شاید دارم اشتباه میکنم .اما هر چی بود حتی اگه اشتباهه ...اشتباه ِ شیرینی بود ... :)