«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

بعضی وقتا جا داره بگم خاک بر سرت تلا

درد ِ دل

توی جامعه امروزی ما نجابت و پاکی دیگه خریدار نداره و به قول یه دوست باید انگلیسی زده خودمون رو نشون بدیم و بازی کنیم که خلا وجودمون رو پر کنیم. اما به چه قیمتی ؟؟ به قیمت ببازی گرفتن فرد ساده ای که بازی شیرین طرفش رو عشق ِ افلاطونی میبینه ... من نمیفهمم

درک نمیکنم چرا اینجوری شده....درک نمیکنم که چرا کسی یه فرد رینگ اسپورت و فابریک رو دیگه نمیخواد...حتی دنبالش هم نیست ... این روزا نجابت و پاکی شده یه حرف که فقط بدرد دیوار اتاق متروکه ای میخورده که سالها کسی از اون یاد نکرده و عنکبوت تنهایی جای جای وجودش رخنه کرده و کسی هم حاضر نیست قفل نشکسته این تنهایی عظیم رو بشکنه و عنکبوت زدایی کنه و خود صاحب اصلی باشد...اینه که مجبوری بازی کنی و نجابتت رو توی هزار پستو قایم کنی ...

دلم پر است و خسته ام از مردمی که نامشان عروسکی است

مردمی که لحن پر کلامشان عروسکی است

بی تفاوت از کنار گل عبور میکنند

حتم دارم ایل ما مشامشان عروسکی است 

بعد از سالها یه داستان خوندم ...داستان ِ یه زندگی که شخصیت اصلی داستان کمی فقط کمی شبیه من بود و این برام جالب بود . نظرات و عقاید و اعتقادات اون دختر هم نتونست اونو از مسیری که به دامش افتاده بود حفظ کنه ...
خیلی وقت بود رمان نخونده بودم اونم داستان ِ عشق...خوندن کتابِ تاریخ و منطق و فلسفه از من دختری ساخته که عقلش زیادی بر قلبش فرمانروایی میکنه با اینکه سرشار از عاطفه و مهربونی ام...اینو جدی میگم
بعضی وقتا همین عقل فرمانروا منو به موجودی تبدیل میکنه که فخر بفروشم به اونایی که دوستم دارن ...(البته کار ِ درستیه )ولی به نظرم اینچنین فرمانروا بودن هم حماقته ....