«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

بعد از سالها یه داستان خوندم ...داستان ِ یه زندگی که شخصیت اصلی داستان کمی فقط کمی شبیه من بود و این برام جالب بود . نظرات و عقاید و اعتقادات اون دختر هم نتونست اونو از مسیری که به دامش افتاده بود حفظ کنه ...
خیلی وقت بود رمان نخونده بودم اونم داستان ِ عشق...خوندن کتابِ تاریخ و منطق و فلسفه از من دختری ساخته که عقلش زیادی بر قلبش فرمانروایی میکنه با اینکه سرشار از عاطفه و مهربونی ام...اینو جدی میگم
بعضی وقتا همین عقل فرمانروا منو به موجودی تبدیل میکنه که فخر بفروشم به اونایی که دوستم دارن ...(البته کار ِ درستیه )ولی به نظرم اینچنین فرمانروا بودن هم حماقته ....

نظرات 3 + ارسال نظر
مهران شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:29 http://30-salegi.blogsky.com

آره اینطور فرمانروا بودن اصل حماقته، چون آخرش به خودت ضرر میزنی

shaparak یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:35

سلام به نظرم برای عشق باید بی غل وغش باشی و حرفتو یا احساستو بیان کنی تا دیگه پشیمون نشی از این که چرا نگفتم تو خیلی مهربونی پس چرا واسه احساست این جوری نیستی

کیانی شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:29

سلام دوست خوب قدیمی -دوست هرچه قدیمی بهتر

سلام و درود بر شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.