«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

توی پاییز بیشتر از همیشه انرژی دارم

تو پاییز تا میتونی سر برگ های خشک رو بشکن .اونا که غرور درخت رو شکستن و تو فصلی که بهشون نیاز داشت تنهاش گذاشتن...

 

 

 

پ.ن:
این جمله برام یه خاطره س...خاطره ای شیرین از یه خاطره ماندگار
اون که این جمله رو برای من نوشت نمیدونست خزان خاصیت پاییزه... حالا من همون درختم و اون برگهای اون درخت

 

اگر عاشق کسی دیگر شوم 


دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم 

حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم 

در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود 

تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام 

کمی خسته ام ، کمی شکسته 

کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است 

اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام 

تنها خوبم هایی روی زبانم چسبانده ام 

مضطربم 

فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیونها بار به حافظه ام سر می زنم

و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم ، من را می ترساند


دیگر آمدنت را انتظار نمی کشم 

حتی دیگر از خواسته ام برای آمدنت گذشته ام 

اینکه از حال و روزت باخبر باشم ، دیگر برایم مهم نیست 

بعضی وقتها به یادت می افتم 

با خود می گویم : به من چه ؟

درد من برای من کافی ست 


آیا به نبودنت عادت کرده ام ؟

از خیال بودنت گذشته ام ؟

مضطربم 

یا اگر عاشق کسی دیگر شوم ؟

باور کن آن روز تا عمر دارم تو را نخواهم بخشید 


اُزدمیر آصاف

ﺧﺪﺍﻱ ﻗﺸﻨﮕﻢ

ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ...

ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ...

ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ...

 ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ ...

ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ، ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻱ ...

 ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺣﻤﻴﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ، ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﻴﺮﻱ ...

ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ... ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ ...

 ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ... ﻣﮕﺬﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﻡ ...

ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ...

ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ...

ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻣﻀﻄﺮ.....

این روزا چقــــــــــــــدر سنگینه ...

آهای روزگار

            سکوت رو بشکن

دلتنگی

این روزا دلم پر میکشه تو آسمون ...داره دنبالت میگرده ...

میدونم هستی ...

میدونم تو هم دلتنگ ِ منی ...

وقتی ازت حرف میزنم یه غرور عظیم سراپای وجودم رو فرا میگیره ...

به بودنت تو قلبم بعد از این همه دوری و جدایی می بالم ...به این که هنوز هستی می بالم...

آی ی ی ی ...

کاش اینجا ممنوعه بود ...کاش یه بار دیگه ..فقط یه بار دیگه نگاه پر غرورت رو میدیدم...

این تنها آرزوی منه که فقط یکبار دیگه گرمی دستات رو توی دستم حس کنم...


دلتنگم...دلتنگ ِ بودن ِ تو 

خدایا 

دوستت دارم 


باور کن

یه وقتایی دلم میخواد بی رحم باشم و قاتل ،که زمین رو از وجود یه عده بی وجود پاک کنم...

به همین سادگی