«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

حقیقت

سلام دوستان 

دوستانی که وقتی لینکشون رو باز میکنم که به وبلاگشون سر بزنم یا اون وبلاگ مثل اینجا متروکه شده یا کلا حذف کردند. میدونید چقدر تا مرز حذف اینجا پیش رفتم !!!!؟؟؟ 

اما دلم نیومد ...اینجا بیانگر تمام روزهای خوب و بد منه و من همه خاطراتش رو چه خوب چه بد دوست دارم ...دوستایی که درسته مجازی اند اما من باهاشون زندگی کردم .

وحید سرباز ...

رضا ...اون رضای بیمعرفت که حتی یادی از ما نمیکنه حالا باز صد رحمت به سرباز ...

ترنم که نمیدونم چرا دوست داشت وبلاگش بلوکه بشه ...

مرجان،فرزاد،رود،فرشاد،امین ،محسن،غریب آشنا؛لیلا .فرزاد کافه چی که معلوم نشد کجا مینویسه؟!! دوستش محمود ؟!!!

تبسم، دریا، مهتاب  که البته شماره مهتاب رو دارم گاهی از طریق واتس آپ از هم یادی میکنیم...

فاطمه و تقی قاسمی و مهدی احمدی  هم گاهی از طریق فیس بوک جویای حال هم میشیم...

امیر سربی ،طنز های بی قافیه،ممد اهوازی و خانمیش،ساعت کوکی،مهلا ،دل گفته ها ،میسح که نمیدونم چکار کرد !!!

آیه های خیال ،شمع وجود،مداد سیاه من . قلم رک و همه دوستانی که لینکشون در قسمت دوستام هست ....

از همه اینها بی معرفت تر رضا و ترنم بودن که واقعا من موندم چی بگم در موردشون...

نفیر سیمرغ هم که کمابیش از ما یاد میکنه و این مطلب رو فقط و فقط برا خاطر پیغامی بود که ایشون برام گذاشتن ...

من نه اینکه نمینویسم ..نه اینجا دیگه نمینویسم...یه روزی اینجامینوشتم برای دلم ...یه دو سالی  بخاطر یه عشق که نمیدونم عشق بود یا عادت ؟!وابستگی بود یا دلبستگی مینوشتم 

بعضی وقتا میگم شاید هم نوشتاری دلبسته اینجا و آدماش شدم این بود که شد ممنوعه ....

بعد دیدم کسی برای من نمیخونه از عشق و بهار نارنج ...فقط بازی میکنه که منو رو ناراحت نکنه ...شاید هم دیگه تنها نبود ...شاید زخمی که یه عشق قدیمی به دلش زده بود التیام پیدا کرده بود که منو با همه دلبستگی هام تنها گذاشت...شاید انتظار داشت من خودم برم ...شاید از همون اول خجالت میکشید حقیقت دلش رو بگه ...

هر چی بود ذهن من از تمام واژه های خوب دنیا پاک شد ...شدم یه دختری که عقلش به دلش حاکمه...یه دختر که برای هر علاقه و دوست داشتنی دنبال دلیل و مدرکه ...

دیگه ساده نیست ...

دیگه معتقد نیست دوست داشتن دلیل نمیخواد ... 

دیگه دیگه دیگه ....

ولی با این حال هنوز تو رویاهام با خیال بچگی هام زندگی میکنم ...هنوز ته ته ته دلم عشق رو دوست دارم 

من عوض شدم ...خیلی زیاد .شاید بتونم بگم 300 درجه 

نظرم ...عقایدم...ذهنیتم از خدا حتی 

همه چیز عوض شده ...از الانم راضی ترم ...چون آدما رو شناختم و به هیچ کس اجازه نمیدم حریم و حرمت قلبم رو بشکنه ...

وبلاگی دارم بنام کاکتوس..اونجا مینویسم 

http://tala-leh.blogsky.com/

خوشحال میشم دوستانم بیان و دور هم جمع بشیم

راستش دلم برای دعوای بچه گانه رضا و ترنم تنگ شده ...خیلی زیاد

راستش دلم برای اینجا تنگ شده ...شما هیچ کدوم نمیتونید درک کنید که چقدر نوشته هاتون به من کمک میکرد و منو از تنهایی دور میکرد ...دلم دور همی میخواد ...با همه شما توی کافه طهرون که برام یه دنیا خاطره اس...

بیاین قرار بگذاریم ...بیاین

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.