«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

ببین...

نگاه کن

چه ساده از قاب نگاهم

پاک میشوی

نگاه کن

چگونه سرسخت به کشتن تو

برخواسته ام



دلتنگم...

امروز
ماهی ِ قرمز تُنگ طاقت نیاورد وُ تمام کرد
بعد از یک هفته درد و رنج وُ فلج کامل
... که جفتش را یک کلاغ سیاه برده بود ...
اما من
من ِ کرگدن! من ِ پوست کلفت ... من ِ دل نازک!!چه؟؟؟
از وقتی یک لکسوسِ سیاه - "یا به قول شاملو : دست ِ ینگه ی آز" - تو را با خود برد
بی هوا
هنوز زنده ام ... هنوز نفس می کشم ... هنوز سیگار
.
این فلج کامل
این بی قراری ِ مزمن
مرا برابر ِخاطره هات ... مقابل نبودنت به چار میخ کشیده
و با نمردن شکنجه ام می کند 
هر روز ... هر شب ... هنوز


 امیر سربی 

...

این روزا چون تو هستی ، همه چیـــــز آرومـــــه...

حرفِ دل

میدونی به چی فک میکنم ؟!!

بابا میگه تو به چی فکر نمیکنی ...تو رویا سیر میکنی و حواست به دور و برت نیست...راس میگه ..

به راه ها و پل های پشت سرم نگاه کردم ...پر از خاطره..پر از یاد از کسانی که مثل دنیای مجازی مجازی اند... غیر واقعی اند و منو تو دنیای خودشون راه ندادن؛ حالا به هر دلیلی که واسه خودشون داشتن... به این فکر کردم که چقدر تنهام...به خودم گفتم واسه دلت هیچ وقت کاری نکردی که دلش خوش بشه...گفتم آخه تو چطور جسمی هستی که هیچ وقت به ندای درونت پاسخ مثبت ندادی ...امروز بارون زیبایی می آمد .خیلی دوست داشتم 1 ساعت مرخصی بگیرم و برم زیر بارون قدم بزنم ..شاید ..شاید دلم آروم میشد

در دلم غوغاست...اما هیچ کس صدای فریادش رو نمیشنوه...فقط خودم میدونم دردش چیه !!

میخواد از حصار من فرار کنه ...میخواد بره و جسم ِ منو با من تنها بگذاره..میخواد حالا که وانمود میکنم سنگ شدم ، دل سنگم کنه ...دلم گرفته رفیق....دلم گرفته ...

حرفِ دل

دلم می گیرد وقتی می بینم او هست من هم هستم

اما قسمت نیست...

مامان خانمی دیشب گفت قسمت نبوده ،اگه نه خیلی دوستش داشتم .چون فهیم بود

بهم گفت راستی مامان ازش خبر داری ؟

پر از بغض شدم



پ.ن :

چقدر دلم برات تنگ شده ...دیوانه ام از دست ِ تو دیوانه ترم کن

چقدر برای خودم و احساسم متاسفم...

خدایا برای تو هم متاسفم...

متــــــــــــاسفم!!!

فقط برای تو...

خدای مهربونم به نظرت وقتش نرسیده دست از محاصـــــــــــره بکشی ؟؟؟

به نظر تو من جنگجوی خوبی ام ؟!؟!

یا خوشت میاد حرص منو دربیــــــــاری ؟!!!!

خــــــــــدایا ! داستان رو عوض کن...

                          از تکـ ــ ـــ ـــ ـــ ـرار خستــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ـه ام

دلتنگی های یه دختر

 یه وقتایی شاید اتفاق بیفته که جای یکی رو تو زندگی یکی دیگه پر کنی و بعد از مدتی ورق برگرده و حالا تویی که تموم دغدغه های زندگیت شده خواب و خوراک و زندگی او ،فقط مایه عذاب میشی و نگرانی بیش از حدت میشه!!! 

نمیدونم از این بعد کی جای خالی منو برات پر میکنه ...فقط همین رو میدونم که نگفتنش بهتره...حس میکنم سوهان روحم و این بیشتر ناراحتم میکنه 

دیگه نمیخوام جای خالی کسی رو پر کنم...نمیخوام دلتنگی هاش مال من باشه و ...

میخوام تنها باشم....



پ.ن: این یادداشت مخاطب خاص ندارد...کسی به خودش نگیره....

عید مبارک

میگویند امشب شب زیبایی است و هر چه از خدا بخواهی به عزت و احترام بزرگوارترین موجود بشر خواهی داشت....من سعادت و آرامش را برای تو،سلامتی و جاودانگی را برای او ... و برای خودم !!! نمیدانم ...برای خودم خواستنی ها زیاد است ...

کدام را بخواهم که شرمنده ام نکند  ...مهم ترین ها ؟؟!! آخر هر کدام به نوبت خود مهم است....خدایا پس من چه کنم با این همه خواسته ؟؟؟




پ. ن :

برای برآورده شدن همه آرزوها امشب را احیا میداریم و برای سلامتی همه دوستان و آرزوهایشان فردا  لب از خوردن و آشامیدن میبندیم...باشد که خدا همه را براورده کند و چشم غره ای هم به ما رود.....

عیدتون مبارک دوستان 

مــــــانــــا باشید