«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

2دلی

این روزا درگیرم....

فاصله یه حرف ساده س    بین دیدن و ندیدن 

من تو این فاصله موندم سرگردون 

ذهنم کشش نداره بنویسم. شاید هم حرفی برای گفتن ندارم

چرت نویس

انتخاب واسه من خیلی سخته...

دیشب مکعب خیلی جذاب بود...

امروز توی شرکت سوسک ها شورش کرده بودن...

این روزها نه غصه دارم...نه ناراحتم..نه دلتنگم...

امروز تصادف کردیم و آبِ رادیاتور ماشین دست منو سوزاند...

اصلا این روزها...منگم...گیجم...همش میخورم زمین...

دیگه عادی شده...

یه کلام...ختم کلام

حقیقت آدما هیچ وقت اون چیزی نیست که بر زبان جاری میشه ...من به این جمله یقین دارم.خدا رو شکر در خانواده ای با فرهنگ واصیل بزرگ شدم .اینه که یاد گرفتم آدمها همه یکسانند و هیچ قومی به قوم دیگر برتری ندارد ...همیشه همه آدمها برایم قابل احترام بوده اند و هستند و خواهند بود...

و هیچ وقت دنیای نوشتاری و مجازی باعث نمیشود به عزیزترین کسانم توهین کنم. 

من ایرانی ام...برای من ترک و لر و کرد و فارس یکسانند...

دیگر خود دانی ...                                                                                                                                     

بی ربط

میشه پرنده باشی اما رها نباشی 

                            میشه دلت بگیره اسیر غصه ها شی

ترسیده باشی از کوچ، اوج رو ندیده باشی 

                             واسه مشتی دونه اهلــی آدما شی 



پ.ن1:

این آهنگ رو بسیار دوست دارم و خیلی بلند باهاش  میخونم....به صدای سیاووش بهتر میاد تا معین...ولی زیباست.

هر دو رو دوست دارم./

پ.ن 2:

آدما دو دسته اند...باجنبه ها و بی جنبه ها...اصولا آدم ِ با جنبه ای هستم اما از دیروز تا الان حس میکنم شدیدا بی جنبه شدم...شاید هم بی حوصله ./

بی ربط

مشکل ِ ما اینه:

مطمئنیم بدرد هم نمیخـــــــوریم 

حالا مسئله این است :

پس چـــــــــــرا به هم فکر میکنیم؟!!!؟!!!؟

بی ربط

کسی‌ چه می‌داند ؟
شاید فردا روزی یکی‌ شعر‌هایِ مرا برایت خواند
و آنروز
آنروزِ خوب
خواهی‌ فهمید
چقدر دوستت داشت
چقدر دل‌ بسته
چقدر وابسته بود
خواهی‌ فهمید کاری نمی‌توان کرد با هزاران سوالِ بی‌ جواب
جز انتظار ... فقط انتظار ... انتظار
خواهی‌ فهمید زمان عشق را کم نمی کند

زمان طاقتِ آدم را کم می‌کند

یکی‌ شعر‌هایِ مرا برایت می‌خواند
و تو خواهی‌ فهمید هرگز برای بازگشت
برایِ دوست داشتن
برایِ دوباره عاشق شدن دیر نیست

برمی گردی
و یکی از شعر‌های مرا برایش می خوانی‌

و من تصویری در آینه کدر 
سنگ بر این آینه که مرا محو کرد از این روزگار 
تو را در آینه دلم پنهان می کنم 
بدان نیش مار آنها آینه مرا نخواهد شکست 
می دانم جای تو امن است، حتی اگر من بشکنم ، دل من با تو محکم و پایدار است




پ.ن :حرفی برای گفتن نداشتم که این شعر رو گذاشتم...این روزا سخت مشغول کارم...سخـــــــتـــــ ....

پشت این پنجره که میرسم
تو را می‌‌بینم
نشسته ای پشتِ میز خودمان ( پشتِ ... میزِ ... خودما ا ا ا ا ان ... حواست هست؟؟)
سرت را کج کرده ای
لبخند تحویل اعترافاتِ من میدهی‌ ( حالا که فکر می‌‌کنم ... شاید هم پوزخند)
.....
من هر روز ... هر روز خدا ... حرف تازه‌ای برایت داشتم
شاید یادت نباشد
شاید ندیده بودی ( شاید نه ... ندیده بودی)

تو نمی‌دانی ( ... و نخواهی دانست)
فقط خدا میداند 
" دوستت دارم " را هر روز با حال دیگری می‌گفتم
....
نیستی‌
نیستی‌
نیستی‌
تو نمی‌دانی
فقط خدا میداند ( همان که تو را از من گرفت )
چطور ... با چه حالی‌ ... "دوستت" داشتم
هیچکس ... هیچکس ... هیچکس .... نمی‌‌داند
تو را
چطور
با چه حالی‌
" دوست دارم"

نیکی‌ فیروزکوهی

نــــــــــه

همیشه برای عاشق شدن

به دنبال باران و بهار و بابونه نباش

گاهـــــــــی

در انتهای خارهای یک کاکتوس

به غنچه ای می رسی

که ماه را بر لبانت می نشاند

 گروس عبدالملکیان