«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

بغض کردم. سینه ام سنگین است... باران می اید...لعنت بر اشکها...لعنت بر دلم

گردش نیم روزی

دلتنگ بودم...سخت بی قرار

بی قرار ِ آن روزها... 

کدام روزها !!! روزهایی نبود که خاطره شود...من بودم و من...

فرقی نکرده...حال هم  برای التیام بی قراری ام آمدم...

در زیر سایه سار سروناز

من بودم و سکوت و صدای پرندگان و نغمه باد

من بودم و سکوت و خروش برگهاو عطر بهار نارنج و اطلسی و شمعدانی

من بودم و سکوت و سکوت وسکوت


تلاله

کهچامه

تفاوت فاحشه و بـاکـره پــرده ایـست نـازک امـا بـه ضخـامت یـک دنیـا...

دنیایی که مـردان بـرای رسیدن بـه آن ،از دریـدن تمـام پـرده های انسـانیت ابـایی نـدارنـد!...

و شگفتــا کـه ایـن دنیـا....!!!

تـوسط جامعه ای خلق میشود کـه،(بکـارت ذهنش) را عقایـد وحشیانـه ی همین مـردان دریـده است

 

سالِ جدید...یادِ جدید

دقایقی در زندگی ام هست که دلم برای تو آنقدر تنگ میشود ، که میخواهم تو را از رویاهایم بیرون بکشم و در دنیای واقعی بغلت کنم!


پ.ن:

دیشب از سفر برگشتم .همه چیز را فراموش کردم.تمام پسورد هایی که باید بیاد داشته باشم...همه را ...جز تو 

چـــــــرا نمیشود تو را فراموش کرد لعنتی!!!

خدا

خدا سه حرف دارد

اما برا پر کردن تنهایی ِ من حــــرف ندارد...

...

 من خدایی دارم ، که در این نزدیکی است

نه در آن بالاها
مهربان ، خوب ، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید ، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد

...

خسته ام ازبی وفاییها وازسمی شدن 
خسته ام ازمجنون وازلیلی شــــــــدن 
خسته ام ازعشق ورزیدن به عشـــــق
خسته  ازجورجدایی وتمنایی شــــدن
خسته ام ازصورت زشت نگاه آدمـــــــی 
خسته  ازنفس سیاه مردم ازخالی شدن



صرفا جهت اطلاع : خیلی خوبم .خوب...یه ترم دیگه فارق التحصیل میشم و این خیلی خوبه ...ممنون که تشویقم کردی تا این بشم.

کهچامه

فصل فصل بارون و گلهای نرگس...فصل ماندگاری برگهای پاییزی....فصل تولد من ...فصلی که بیشتر از همیشه انرژی دارم برای زندگی ...هر چند سخت بگذره ....

خدا جون ! اگه خواستی منو مهمون ِ قلبت کنی یادت باشه گل نرگس رو خیلی دوست دارم...


کنارت هستند ... تا کی ؟ تا وقتی که به تو احتیاج دارند ... 
از پیشت میروند یک روز ... کدام روز ؟ وقتی کسی جایت آمد ... 
دوستت دارند ...تا چه موقع ؟ تا وقتی که کسی دیگر را برای دوست داشتن پیدا کنند... 
میگویند عاشقت هستند ... برای همیشه ....! نه... فقط تا وقتی که نوبت بازی به تو تمام شود ... 
و این است بازی باهم بودن...





ممنون محبوبم

می گویند شاعرها ذاتن عاشقند
من که باور نمی کنم
وگرنه با اینهمه شاعر
این شهر به جای خاکستری، سبز ِ سبز بود
و به جای آسمانخراش وُ دودکش، پُر از پروانه وُ نَفَس

شاید آن وقت اینهمه صنوبر
اینهمه شانه، مُعطّل ِ یک آغوش، نمی تکید
___________
امیر سربی 11 آذر ماه 91