-
تبریک
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1394 11:54
-
حقیقت
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1394 08:44
سلام دوستان دوستانی که وقتی لینکشون رو باز میکنم که به وبلاگشون سر بزنم یا اون وبلاگ مثل اینجا متروکه شده یا کلا حذف کردند. میدونید چقدر تا مرز حذف اینجا پیش رفتم !!!!؟؟؟ اما دلم نیومد ...اینجا بیانگر تمام روزهای خوب و بد منه و من همه خاطراتش رو چه خوب چه بد دوست دارم ...دوستایی که درسته مجازی اند اما من باهاشون زندگی...
-
سال نو مبارک ....البته با کمی تاخیر
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1394 12:27
-
اگه دوست داشتی ....
دوشنبه 12 آبانماه سال 1393 00:27
میخوام برم از اینجا شاید اسمش فرار باشه ...فرار از تو ...از مهر و محبت تویی که هیچ وقت نفهمیدی ... اگه تحوله باید همه چیز متحول بشه میخوام دور شم از این حس های مسموم لعنتی...هنوز نمیدونم کجا ولی هرکسی خواست منو دنبال کنه پیغام یا ایمیل بگذاره تا آدرس جدید رو براش بفرستم ...هر چند خیلی وقته اینجا متروکه شده... گفتم که...
-
برای تو....فقط تو... بخوان
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 07:57
کوچکتر از آن بودی که دنیا برای آمدنت بهانه بیاورد رفتی که معجزه ی آسمان با شی ؟ همین جا هم می توانستی در دل چشمانم جا باز کنی نیازی به این همه بهانه نبود امروز هم دست از خیالم بر نمی داری؟ مثل اینکه به اوج رسیده روزهای دلتنگی از دهان تاریخ افتادم چه باشد آدم ها تنها تقویم گوشه ی دیوار خبر از حال و روزم دارد بهتر است...
-
توی پاییز بیشتر از همیشه انرژی دارم
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 10:22
تو پاییز تا میتونی سر برگ های خشک رو بشکن .اونا که غرور درخت رو شکستن و تو فصلی که بهشون نیاز داشت تنهاش گذاشتن ... پ.ن : این جمله برام یه خاطره س...خاطره ای شیرین از یه خاطره ماندگار اون که این جمله رو برای من نوشت نمیدونست خزان خاصیت پاییزه... حالا من همون درختم و اون برگهای اون درخت
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 08:39
اگر عاشق کسی دیگر شوم دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام کمی خسته ام ، کمی شکسته کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام تنها خوبم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 10:16
ﺧﺪﺍﻱ ﻗﺸﻨﮕﻢ ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ... ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ... ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ... ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ ... ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ، ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻱ ... ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺣﻤﻴﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ، ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﻴﺮﻱ ... ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ... ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 09:34
این روزا چقــــــــــــــدر سنگینه ... آهای روزگار سکوت رو بشکن
-
دلتنگی
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 08:09
این روزا دلم پر میکشه تو آسمون ...داره دنبالت میگرده ... میدونم هستی ... میدونم تو هم دلتنگ ِ منی ... وقتی ازت حرف میزنم یه غرور عظیم سراپای وجودم رو فرا میگیره ... به بودنت تو قلبم بعد از این همه دوری و جدایی می بالم ...به این که هنوز هستی می بالم... آی ی ی ی ... کاش اینجا ممنوعه بود ...کاش یه بار دیگه ..فقط یه بار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 شهریورماه سال 1393 13:35
خدایا دوستت دارم باور کن
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 شهریورماه سال 1393 00:14
یه وقتایی دلم میخواد بی رحم باشم و قاتل ،که زمین رو از وجود یه عده بی وجود پاک کنم... به همین سادگی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 08:18
بعضی وقتا جا داره بگم خاک بر سرت تلا
-
درد ِ دل
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 08:35
توی جامعه امروزی ما نجابت و پاکی دیگه خریدار نداره و به قول یه دوست باید انگلیسی زده خودمون رو نشون بدیم و بازی کنیم که خلا وجودمون رو پر کنیم. اما به چه قیمتی ؟؟ به قیمت ببازی گرفتن فر د ساده ای که بازی شیرین طرفش رو عشق ِ افلاطونی میبینه ... من نمیفهمم درک نمیکنم چرا اینجوری شده....درک نمیکنم که چرا کسی یه فرد رینگ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 مردادماه سال 1393 21:33
بعد از سالها یه داستان خوندم ...داستان ِ یه زندگی که شخصیت اصلی داستان کمی فقط کمی شبیه من بود و این برام جالب بود . نظرات و عقاید و اعتقادات اون دختر هم نتونست اونو از مسیری که به دامش افتاده بود حفظ کنه ... خیلی وقت بود رمان نخونده بودم اونم داستان ِ عشق...خوندن کتابِ تاریخ و منطق و فلسفه از من دختری ساخته که عقلش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1393 01:03
چقدر دلم برات تنگ شده .... این هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوا بی انصافی نکن ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 00:30
گاهی حس میکنم باید یک قطره ی زلال و روشن از آسمان،روی قلبم بچکد .... به همین سادگی ....
-
دلم گرفته رفیق
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 00:28
تیتر نوشت : روزش خیلی وقته رسیده ... . برای تو چی ؟؟رسیده !!!!! باورت بشود یا نه ... روزی می رسد ... که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد ! برای نگاه کردنم .. خندیدنم .. و حتـــی اذیت کردنم .... برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی !! روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود ... می دانم روزی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 خردادماه سال 1393 22:40
پر از حرفم اما حوصله نوشتن ندارم .البته فعلا
-
یه حس ِ خوب
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 21:28
آرامش... یه واژه غریب برای هر آدمی . یه وقتایی تنهایی آرومت میکنه ...یه وقتایی هم طبیعت و بهار و بارون ... دیروز روز خوبی بود . با اینکه کمی بی حوصله بودم با شقایق و مهلای عزیزم قرار بیرون گذاشتیم.با اینکه خیلی از من کوچکترن اما باهاشون راحتم دلم آروم نداشت .بیقرار . شاید هم دلتنگ بعضی وقتا دیدن یه فرد ِ خاص آرومت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1393 08:53
دیشب مراسم با شکوهی بودم .خیلی خوش گذشت :) ذکر مولا هر جا که باشد شکوه و عزت میبارد. زندگی تکه سنگی است که در وقت سکوت،روی تن پیکر مردی چو علی بگذارند... پ.ن: مخلصیم مولا جان :)
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1393 08:01
یه وقتایی یه چیزایی تو زندگیم اتفاق میافته که خودم هم انگشت به دهن میمونم .نه میشه سوالی پرسید و نه میدونی اگه حتی سوالی باشه جوابی قانع کننده داره اصلا !!! نمیدونی تا کی ..تا به کجا ادامه داره ...اصلا نمیدونی ادامه بدی یا ندی !!! اصلا با اینکه دلت نمیخواد و دوست نداری درگیر شی اما یه کشش...یه نیرو... هی تو رو سوق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 19:34
هر پنج فصل پیرهن ات گرمسیر بود پرواز هر پرنده ای از این مسیر بود در سایه ی نگاه تو خورشید می شکفت نسبت به چشم های تو دریا حقیر بود مردی به آفتاب تو آمد کشان کشان مردی که عشق در نظرش زمهریر بود چیزی به جز هوای جوانی به سر نداشت در چشم های آینه هر چند پیر بود افتاده بود روی دو زانو خدای من شیری به چنگ ماده غزالی اسیر...
-
روزمرگی
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 08:28
همیشه فک میکردم اینجا مثل یه دفتر خاطرات میمونه . دفتری که کسی نمیدونه نویسنده اون کیه و فقط میخونه و همدردی میکنه و میره و حتی اگه یه روز از کنارم رد بشه هم نمیشناسه منو...دوست داشتم اینجا ممنوعه بود .که اگه هر کسی خوند درموردش با من حرف نزنه ... خیلی وقته ننوشتم...نه اینکه دستم به قلم نره ...خوف دارم که همه اونایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 فروردینماه سال 1393 11:27
-
به اعتبار زن ...
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 23:05
به اعتبار زن ... به دست های مادرم یا لاک ِ معشوقه ام جهان هیچ وقت از پس عدالت بر نمی آمد جنسیت /محور تعریف تمام برتری ها شد سود گرفتند با آنچه مردانه خطابش کردند و جای شرف خالی ماند وقتی به همتشان زنانه ساختند و مــــــــــــــردانه فروختند دنیا پیشکش همان اولی ها و دومی هایش مانده ایم در سومی بودنمان ... پایبندیم به...
-
روزمرگی
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 08:02
سکوت رو خیلی دوست دارم.چون خشمم رو خاموش میکنه .دلتنگی هام رو دور میکنه ... خیلی سخته تو دلت غوغا باشه و تو در ظاهر آروم باشی ... دیروز بابا شوخیش گرفته بود و اذیت مامان میکرد. مامان هم که طاقت شنیدن نداشت .این بود که بحث پیش می آمد . من نمیدونم مامان چرا بابا رو بعد از 40 سال زندگی نشناخته و جدی میگیره حرفاش رو ...بد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 23:36
برایش دادگاهی به شهادت تمام بغض هایم رسمیت دادم ، او قاتل تمام احســــاس من است ؛ او را به پای تمام بی حرمتی هــــا ، بی احساسی ها ، به پای همه ی دلشکستن هایش ، قصاص کنیــــــد ، او محکوم است ، به جبران تـمام بی وفایی هـــایش ، قـــصاصش کنید ، تــــــــرکش کنید ، من او را هیچگــــــــاه نمی بخشم عاشقانه های علیرضا...
-
دلم گرفته رفیق
سهشنبه 12 فروردینماه سال 1393 19:12
وارد زندگیت میشوند برایِ شبهات قصّه برای قصهها شهرزاد میشوند جزئی از لحظه ها دلیلِ خنده ها شریکِ بغضهای تو میشوند بعد یک روز صبح به طرزِ وحشتناکی کشف میکنی که دیگر هیچ جا نیستند جز در شعرهای تو شعر هایی که به طرز غمگینی هیچکس نمیخواند ... جز خودت ) بیهودهترین انتظاری که از آشناییهایِ عقیم مانده ی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 فروردینماه سال 1393 11:02
آقای خدا اگر کرواتتان کج نمی شود باید بگویم گرگ هایی که برای ما فرستاده اید / به حد کافی باران دیده اند این زوزه ها که میشنوید / دعای باران ِ ماست شاید گرفت و سیل به نیل زد آنقدر که عصای موسی را فلج کند شاید چوپان را دست کم نگیرد و گوساله ها برای به دنیا آمدن به ورد خواندن احتیاج نداشته باشند ................. مخصوصا...