«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

******

میرزا تقی فراهانی در سال ۱۱۸۶ در فراهان متولد شد پدر وی کربلایی قربان نام داشت و آشپز قائم مقام فراهانی بود.جسد امیرکبیر ابتدا در کاشان دفن شد ولی چند ماه بعد با تلاش عزت‌الدوله،همسرش، به کربلا منتقل شد.


یکی از شخصیت های تاریخ ایران که شفته اش شدم امیر کبیر بود .از همان اولین کتاب تاریخ که در موردش کوتاه گفته بود ... دوست داشتم بیشتر در موردش بدونم .بابا برام از دانسته هاش میگفت ومن افتخار می کردم به امیر...چون تمدن را به ایران هدیه کرد. از ناصر الدین شاه متنفر شدم چرا که با وجود علاقه وافری که به امیر داشت در مستی حکم قتل صادر کرد .وحال سالها بعد از امیر کسی که پشیزی نمی ارزد خودش را با امیر یکی می داند...ولی نمی دانند که :

(( امیــــــــــــــر   کـبیــــر بود ))

******


عید بود...

در خروش بی کران قلبها

در سکوت بی امان لحظه های انتظار

در زمان اشتیاق هر زمان

در خروش بی قرار قلب من

حس غریبی داشتم...

چشمهایم منتظر ... جسم وروحم بی قرار...

ام دلم بر شوق دیدن ماندگار ...

در سلوک کعبه خورشید خود

شوق دیدن داشتم...شوق ماندن ...آمدن...

شوق دیدار کسی در شب چراغ آسمان ...

شوق دیدار عزیزی که وجودم غرق اوست...

اما چه گویم !!!

او نیامد ...

لحظه ای هم بر رفیق ماندگارش ....خط عشقی ننوشت ...

چه بگویم ؟ حتی...

با تمام احساس ...

در وجودش لحظه ای ... یاد مرا...نام مرا ...زنده نکرد

من هم در این غروب...

بارها طلب مردن ورفتن کردم...

تا که رویای خیالم...در پس آن شورها پنهان شود...

۲ دلی

ما آدما وقتی غم تو چشمامون موج می زنه زمین و هوا رو به هم می دوزیم ...از همه گله داریم ..ناشکری می کنیم و خدا رو از خودمون دلگیر می کنیم...اما من کسانی رو میشناسم که با وجود غم بزرگی که تو چشماشون دارن اما هیچ وقت به خودشون اجازه نمی دن آشکارا بگن...اما کاش یکی پیدا می شد منو از رفتن نهی میکرد میدونم خوشبختی منو می خوان اما...به چه قیمتی!!!! به قیمت تنهایی خودشون!!!

همه ما وقتی غم داریم ازش یه کوه می سازیم ...برا خودمون , برا قلب مهربونمون یه حصار آهنین می سازیم که  راه گریزی ازش نیست...شاید با فراموش کردن یه چیزایی که براتون خیلی سخته ...بشه قلب دیگران رو آزادش کرد ...اما واقعا ممکنه یه روز برسه که از گذشتن زمان از دست رفته ...از داشتن خوشبختی که می تونستی داشته باشی ونخواستی ... حسرت نخوریم...

با همه این تفاسیر...من موندم ویه دنیا 2دلی ...

برای موندن ورفتن....                                                                           

                        

.....

شب بود و

نگاهم به آسمــــــــان

من بودم وخدا

تنهــــــــــــــــای تنها

اشکهایم می خروشید... (!)

خنده مستانه مـــــــــاه...

نهیب ستاره هــــــــــــــا...

مرا به ســـــــکوت واداشت....

آسمـــــــــان دریا شد...

دریایی خروشــــــــــــان...

ماهی ها به تماشای اشکهایم نشستند

نه خدا بود...نه نهیب ستاره ها...نه خنده مستانه ماه...

اکنون زمان گریستن است....

کاش دریا سکوت می کرد...

تلاله


پ . ن :

امروز خدا تو آفریدن اشتباه کرد... اشتباه !!!!!

نه بابا ...اشتباه چیه !!! اصلاح می کنم...

به نظر من زیباترین کار رو انجام داد....یک دختر رویایی...عاشق به زیبایی رو به جهان هدیه کرد...خدا کنه قدر بدونن...

قدر آیینه بدانیم چو هست              نه در آن وقت که افتادو شکست

 

تازه اینم هدیه های تولدمه از طرف محمد- ملیکا-فائزه- فریماه( خواهرزاده های عزیزم) 

این اولی منم دیگه...منتها من اینقدر تپل نبودم..موهام هم طلایی بوده و بیشتر از این حرفا بوده...

Bilder und Fotos hochladen

دومی هم منو کشیدن که  بزرگ شدم وخونه دارم ...منتها با همسرم که سرور باباشونه قهر کردم و همه زندگیمون مثل فیلم آتش بس از هم جدا کردیم...
Bilder und Fotos hochladenولی خودمونیم چقدی خوشحالم من 

اینم فک کنم محافظ  من باشه.... 

Bilder und Fotos hochladen 

جدی می گم ....این محبت ها رو میگن زندگی....

فـــــــــــــــروغ

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


پ.ن: این شعر رو برای دل خودم گذاشتم...

دلــــــــــــــــــــم برای دلم می ســــــــــــوزه....تنها نیست امــــا.....