ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
سحر که بیدار شدم حوصلم نشد موهامو ببندم.وقتی سفره رو میچیدم بابا چپ چپ نگام میکرد..منم وقتی نگاهم تو نگاهش گره میخورد فقط لبخند میزدم .سر سفره نشستم. مامان زیر چشمی اشاره ای کرد که به بابا نگاه کنم. نگاش کردم دیدم داره آروم آروم گریه میکنه ...با تعجب گفتم : چی شده بابا ؟؟
دستی تو موهام کشید و گفت : موهات تو جوونی سفید شده ...
با خنده موهام رو جمع کردم و چشمکی به مامان زدم و گفتم : من میگم مشهد نمیام...شما میگی بریم دلم هوای حرم داره...اینا هدیه ی هوای دل ِ شماست بابایی ِ من
بعد همه با هم خندیدیم
پا ورقی :
آخه بابایی من پیری آن نیست که مویی به سپیدی دارد... اینا همش حاصل ِ تجربه س
این کجاش بد ِ ....دختر خانمت مــــرد ِ روزهای ِ سختهِ ...
حقیقت نوشت :
واقعا سفر ِ مشهد برام سنگین بود و سخت... آخه سختهِ ...خیلی سخته ِ... هنوزم سخته ِ....
تابو شکنی یه جور شکستن چارچوب های عرف جامعه است...
البته چارچوب هایی که اینقدر خوب نیستن تا سنت بشن...
مشهد رفتی ، منو هم دعا کن...خواهش میکنم...
ممنون از توضیح
اگه رفتم ...چشم :)
وای چقدر عاشقانه اس این رابطه پدر و دختری
مرسی :)
همیشه هم اینجوری نیست ولی خب ، عاشقشم
سلام نه خسته...
شما مرد روز های سخت هستید آخه چرا مشهد نمی رید مشهد رو باید با کله رفت آدم نباید باباشو اذیت کنه...
درود . ممنونم
:)
دختر خانومت مرد روزهای سخته ...
چقدر به دلم نشست.
سلام، خوبی تلاله جان؟
ممنون. خوبم .نیستی !!!!
همموم یه جورایی جوونه پیریم!
سلام
شرمنده دیر به دیر میام
آپم