«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

آدمی...

می خوام امروز از یه تحول عظیم بگم. 

یه نفر رو سالها هست که میشناسم ...از بچگی...اصلا باهم بزرگ شدیم.به زور دیپلم گرفت...اما نه...دیپلم ردی شد...بعدش هم شد یه آدم بیکار...اصلا این بچه شر بود...هر جا که می شنید دعوا شده انگار که تمام دنیا رو بهش می دادن...صلاح سرد رو همیشه با خودش داشت...البته به گفته خودش خوب ازش استفاده می کرد.خب ...کسی که به گربه ها وقورباغه ها رحم نمی کرد بعید نبود که حتی....بهر حال زد و عاشق شد...عقد کرد...بیچاره اون دختر ....برعکس اون خیلی رومانتیک بود.هر جا گلی می دید با شوق می چید ومی داد به این آقا...اما اون مسخره میکرد که علف برام میاره...خلاصه دختر تاب توان رو از دست داد و جدا شد... 

اما اون باز ازدواج کرد یه عروسی ساده که حتی براش مسخره بود لباسش رو عوض کنه...بالاخره زدو خدا یه ۲قلو بهش داد...۲تا پسر...اولش خیلی ناراحت بود خب حق داشت ...یه آدم بیکار که پول تو جیبی شو از باباش میگرفت حالا باید خرج ۲ تا بچه رو بده ....این یه تلنگر بود واسه یک ذهن پوشالی ....این بود که عوض شد... 

زد به کار گل و گیاه....باورش برام سخت بود که او با این روحیه خشن چرا چنین شغل رمانتیکی انتخاب کرده...  اسم تمام گلها رو می دونست وچنان با ذوق ازشون حرف میزد که انگار سالها کارش این بوده....الان نزدیک به ۴ سال از اون زمان میگذره ومن هنوز در عجب بودم ....تا اینکه چند روز پیش رفتم و یه دسته گل سفارش دادم واسه تولد خانم داداشم....اون روحیه خشن این رو برام پیچید....   

باور نکردنی بود برام... هر چند که  اصلا خوشم نیومد...اما به روش نیاوردم 

الان هم یه گل فروشی داره بهترین نقطه شهر... به هر حال..

آدما قابل تغییر هستن در هر شرایطی...کافیه خودشون بخوان...


بی ربط ۱: 

هر روز که میام سر کار یه پیرمرد بی خانمان رو می بینم که عین مجسمه روبه روی خورشید ایستاده تا سرمای شب گذشته رو از تنش دور کنه...این صحنه ذهنم رو مشوش میکنه... 

بی ربط ۲: 

این روزا بد جور دلتنگم...دوست دارم شب که می خوابم دیگه بیدار نشم...

نظرات 12 + ارسال نظر
فاطمه جعفری شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 http://kaalbod.bloghaa.com

چه گل قشنگی .ایشالله که مبارکش باشه...
داستان واقعی خوبی بود.جدا که همینطوره.خواستن توانستن است.
به پیرمردهم خیلی فکر نکن.یعنی فکرای بد نکن.خدا برای همه بزرگه...
نبینم منفی باشی... صبا که پا می شی بگو بسم الله...

وحید سرباز شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 16:28

سلام تلا جونم
قربونت برم ..چرا اینقده غمگین !؟

فاطمه جعفری شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 16:38 http://kaalbod.bloghaa.com

یه بار نوشتم اما ارور داد
بهتری ایا؟
قبلا گفته بودی راجب گل تلاله رو وبلاگت نوشتی و عکسشو گذاشتی . اما گشتم پیدا نکدم.اگه گذاشتی لینکشو بهم می دی .می خوام ببینم چه جوری هستی !

دریا یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 http://www.daryaa.blogsky.com

آنکه خاک قدمش بوسه گه دل ها بود

دختر پاک نبی فاطمه زهرا بود

آنکه شب تا به سحر غرق عبودیت و راز

ذکر می گفت به درگاه خدا زهرا بود

نفیرسیمرغ سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 23:38

به قول فاطمه....یه بسم الله بگو صبح ها!
نمی دونم حتما جواب می ده دیگه! امتحان نکردم:-)
چقدر ازون پیرمرد خوشم اومد تلاله!
و همچنین از اون مرد خشن!

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 19:49 http://bikaraneyezendegi.blogsky.com/

من هم خیلی وقتها دلم می گیره . ولی همیشه دوست دارم دوباره صبح فردا رو ببینم .


همیشه شاد باش

محسن چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 22:10

به نام خدا
به خاطر فال ممنونم.
توی بی ربط ۲ نوشتی دلم می خواد که وقتی می خوابم دیگه بیدار نشم چرا؟

اگه جای من بودی چکار می کردی؟
خدا به هیچ کس اجازه نداده که حتی یکبارم از زندگی کردن خسته بشه.
امیدوارم ناممو خونده باشی.
این روزا سخت درگیر امتحاناتم هستم. خدایا تو را به خاطر تمام نعمتها و محبتهایت شکر و سپاس می گویم.
تلاله جان دلم خیلی برای یک احساس تازه تنگ شده.
توی این زمستون دلتو همیشه بهاری نگه دار و بدون زندگی کردن حق توه.
در پناه خدا سالم شاد باشی

کیانی پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:07 http://rod.blogfa.com

وقتی که میخوابیم میمیریم و صبح که بیدار میشویم دوباره زنده میشویم (گاندی)

دریا پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 15:05 http://www.daryaa.blogsky.com

عشق یعنی آشنائی با خدا

عشق یعنی از پلیدیها جدا

عشق یعنی از بلا سیراب شو

همچو برفی قطره قطره آب شو

عشق یعنی خون خوری دل خون شوی

لیلی نادیده را مجنون شوی

فاطمه جعفری شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 http://kaalbod.bloghaa.com

سلام تلا جون.چطوری؟
شما منو تو یاهو اد کردین؟با آی دی ای به اسم تلاله؟

فاطمه جعفری سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 http://kaalbod.bloghaa.com

تلاجون سلام
تو چرا اینجوری شدی؟چرا انقد منفی و تلخ شدی؟
کی گفته باشی و نباشی فرق نداره؟حتما داره عزیزم
اوووم اگه مشکای هست و کاری از دست من برمیاد روم حساب کن
نبینمت دیگه اینجوری

سلام…
وای فاطمه جون فکر کنم اشتباه شده …عذر اگه من بد گفتم …منظورم اینه که ما چه سر کار باشیم چه مرخصی باشیم فرقی نداره…آخه خیر سرم دیوز مرخصی بودم که استراحت کنم اما کارای خونه… دیگه وقتی واسه استراحت نگذاشت…اتفاقا این روزا خیلی سر حالم…مرسی عزیزم از لطفت و ببخش که نگرانت کردم

فاطمه جعفری سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 http://kaalbod.bloghaa.com


خوب خدا رو شکر.آخه بعدشم گفته بودی آدما از رو زمین محو شن.گفتم حسابی داغونی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.