«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

فصل انـــــار

روزمــــــــــــــــــــرگی 4

امروز زیاد سر حال نیستم.از اول صبح دوست داشتم یکی رو تا سر حد مرگ بزنم.اما خب نمشد که.سعی کردم به چیزای خوب فک کنم به خاطره های خوب بچگی...به یاد بابا بزرگ خدا بیامرزم افتادم.چقدر مهربون بود.20تا نوه شیطون رو چطوری تحمل میکرد...نمی دونم!!! خونشون یه باغچه تقریبا بزرگ دارن که انواع واقسام میوه ها رو داشت.از همه بیشتر انار داشت.

منم که عاشق انــــــــــــــــــــــــــــــار

داداش مهدی نقشه میریخت وما اجرا میکردیم.فصل انار که میشد.درختای خونه بابا بزرگ هم پربار میشدن...ووووووای انارعروس...سرخ سرخ...ترش ترش

میرفتیم ته باغ...پشت شاخ وبرگ درختا پنهون میشدیم.انارهای سر دار رو که بزرگ وترش ورسیده بودن  رو زیر نظر میگرفتیم و همون سر دار آب انار میخوردیم وبعد با فوت عین اولش سر دار ولش میکردیم .عجب صفایی داشت. قیافه بابا بزرگ وقتی با میل میخواست انار مورد علاقش رو بچینه دیدنی بود....خسیس نبودا .اما میگفت انارای باغچه  واسه زیباییه...

خب چکار کنیم. انارای باغ رودخونه خوشمزه نبود...واقعا نبود...

خدا بیامرز از وقتی سر به بهشت گذاشت صفا و برکت خونه باغ رو هم با خودش برد...

درختاش فقط سبزند...

صفا از همه جا رفت...از باغ ها ...از اون رودخونه پرآب....دیگه نه از انارای سرخ وترش خبری هست...نه از اون رودخونه...نه از اون درخت گردو ...چیزایی که من دوستشون داشتم...فقط شدن یه خاطره چسبیدن گوشه قلب ما بچه های دیروز...

کاش قدر صفای اون لحظه ها رو میدونستیم...افسوس که گذشت...

من موندم بچه های ما به چی دل خوش میکنن....

یعنی ممکنه اونا هم عاشق فصل انار بشن...ممکنه مثل ما بلند ورسا,"صد دانه یاقوت "رو بخونن ...

دلم گـــــــــــــــــرفته ای خـــــــــــدا...

نظرات 11 + ارسال نظر
ترنم یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:22

اولللللللللللللللل

ترنم یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:26

سلام عزیزم
خوبی ؟
به یاد تو هم بودم مشهد ......... ایشالله که حتما بری
خدا پدر بزرگت رو هم رحمت کنه
باغ بابابزرگ منم یه عالمه انار داره
هر وقت فصل انار و رب انار شد
حتما عکس هاش رو برات میذارم
راست میگی واقعااااااااااااااااااااااااااا
دیگه نسل جدید هیچ خاطره و دل خوشی ای براشون نمی مونه
دیگه نه خونه ها و باغ ها ی با صفای پدر بزرگ و مادربزرگ رو دارن ...... نه خیلی از دل خوشی های دیگه
مواظب خودت باش

ترنم دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:37

salam azizam
chera inja inghadr khalvat shode ?

سلام خانمی.
آخه خیلی از بچه ها دیگه درگیر درس ودانشگاه شدن. کمتر میتونن بیان نت

فرشید سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:30

سلام
... میدونم چی میگید...میتونم حسی رو که دارین درک کنم. آخه منم یه همچین حسی رو تجربه کردم... روزگارست دیگر


همیشه شاد باشید/فرشید

قاسمی سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 http://www.divonehh.blogfa.com

سلام تلاله خانم خوبی 0خوب دیگه به ما سر نمیزنی
اردات داریم آبجی

یه سری به اینجا بزن
http://khanabadd.com/pages.asp?1281

فاطمه جعفری چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 http://kaalbod.bloghaa.com


سلام تلا
چطوری

سلام..قــــــــــــــــــــــربان شما

سید چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 http://narina.ir

تلاله خانم سلام؛ شما که عاشق خوندنی، پس بخوان و حرفهایی نوبشنو
لطفاً از اولین مقاله ی مدخلی بر ایرانشاسی بی دروغ و بی نقاب بخوان.
میدانم از انجایی که اهل شیرازی بیشتر درک خواهی کرد
ضمنا به توبلاگ ما هم سر بزن

www.bijaraz.blogsky.com

محمود جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:57 http://bidagh.blogsky.com

انار ها همه خشکید و فرو ریخت
ما هنوز در انتظار برگ سبز آن نشسته ایم

چقدر احساسی بود !

فاطمه یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 http://sarahoseyni.blogfa.com

سلام من اپ کردم تشریف بیار و نظر قشنگت رو درمورد بدی به یادگار بذار منتظرم

ترنم یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:40

تلاله جونم
ناراحت نباش عزیزم
تو غصه بخوری منم غصه میخورم

آرش شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:02

اتفاقا خونه ما هم انار داره.بفرما تلاله خانوم خونه خودته...
متن خیلی قشنگی بود .زدی توی کار غم جریان چیه؟
بابا یه خورده بخند دنیا بهت بخنده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.