ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
این روزای پاییز هر جا میرم .هر چی میشنوم از پاییزه....امروز یه گربه رو دیدم که داشت برگهای خشک درختا رو با یه دستش کنار میزد.برام جالب بود که چیو حس کرده...اما انگار چیزی پیدا نکرد ورفت زیر درخت دیگه...خدا رو چه دیدی .شاید یه وقتی موشی...گوشتی...استخونی پیدا کرد...این حرکت گربه .منو یاد یه جریان انداخت...
سال 78بود که برای یه تحقیق مدرسه ای باید یه سر به کمیته امداد میزدم تا یه کم اطلاعات زنده جمع کنم. یادمه اواخر پاییز بود.باد سردی میاومد.آخرین برگای باقیمانده روی شاخه درختا کنده میشد وهمراه باد یه پرواز کوتاه رو تمرین میکردن. اکثر درختا خواب زمستونیشون رو شروع کرده بودن....باد چادرم رو رقص میداد.جلو درب کمیته امداد ، زیر یه درخت ، توی باغچه ای که پر از برگای خشک بود خانم جوونی نشسته بود وبا یه چوب برگا رو کنار میزد ...گاهی هم زمزمه ای زیر لب میکرد .انگار با برگها حرف میزد...توی راهرو انواع واقسام آدمها نشسته بودن...پیر ، جوون، بچه ...پشیمون شدم از انتخاب موضوع تحقیقم...اما دیگه نمیشد کاریش کرد.صدای عجیبی منو متوجه خودش کرد...توی یه اتاق تقریبا 9متری یه دستگاه بود که پولهای خرد رو از هم تفکیک میکرد...همون صدقه های خودمون...ده تومنی یه جا..5تومنی یه جا وبه همین ترتیب جدا میشدن از هم...اه...سرو صدای مسخره ای داشت...برگ معرفی رو نشون دادم واجازه دادن که به تمام قسمتها سر بزنم وگزارش تهیه کنم...یه 3ساعتی طول کشید...راهرو هنوز شلوغ بود.بیرون که رفتم هنوز دخترک نشسته بود و با برگها بازی میکرد.به خودم اجازه دادم کنارش بشینم...نمی خواستم فضولی کنم. اما حس کردم یه گوش شنوا میخواد که تسکینش باشه... اسمش رو پرسیدم...نگاهی گذار کرد و باز به برگای خشکیده چشم دوخت....
گفتم: دنبال چی میگردی؟چیزی گم کردی؟ میتونم کمکت کنم؟
با حالتی خاص گفت: زندگیمو...می تونی برام پیداش کنی؟؟!! بعد آروم گریه کرد
گفتم : نمی تونم اما میتونم سنگ صبور دلت باشم.
لبخند تلخی زد وگفت: سنگ صبور!!!! آره ...سنگ صبور...
کلی واسم درد و دل کرد....وقتی ازش خداحافظی میکردم..آسمون
برام یه رنگ دیگه بود.انگار غم تموم دنیا رو دلم
تلمبار شده بود...اما خوشحال بودم که بغضشو شکست و گریه کرد و آروم
شد...منم این متن رو آخر گزارشاتم به یاد اون دختر ودلتنگی هاش نوشتم.
" همه آدمها در تلاشند ...در گذرند وزندگی را در لابه لای سنگها جستجو میکنند.اما من به دور از هر چیز به غریبی این مردمان میاندیشم..خوب میدانم همه خسته اند.شکست خورده عشقند...خوب میدانم زندگی ،این راز سر به مهر قلبها با آنان کاری کرد که در برابر تمامی سختی ها چون کوهی استوار ذره ذره در هم بشکنند...احساس غریبم از غربتشان حرفها میداند.
چه کسی میداند اینان در چهره های به ظاهر شادشان پاییز ها را جستجوگرند ودر زیر برگ ریزان درختان تنومند به دنبال گمشده های خویشند...شاید روزی روزگاری خزان زرد غمهایشان راز شکوفایی جوانه زدن را بیاموزند."
چه کسی میداند؟
سلام تلاله ی عزیز
اولا که از شیراز و عطر و بوش و بخصوص دختراش خیلی خوشم میاد
دوما عشق از دست رفتنی نیس پاییز زیبا و دل انگیزه و عشق به همین زودیا پیدات میکنه
سوما تلاله یعنی چی؟
و آخر اینکه بهم سر بزن و حتما یه چیزی برام بنویس حس ام میگه صحبتهات آرامش دهنده س
عجب قصه هایی داره این روزگار
http://japelgroup.blogsky.com/1389/07/08/post-20/
سلام تلاله جون
خوبی ؟
نوشته ات خیلی قشنگ بود .. خیلی
تو چادری هستی ؟
من چادری ام
مواظب خودت باش عزیزم
سلام خانمی من.
نه عزیزم چادری نیستم. کمیته امداد باید چادر سر کرد.بلد نیستم بگیرم به خودم.مانتو راحت تره به نظرم...
مرسی تو هم مواظب خودت باش
سلام خوبید - مثل همیشه خوب می نویسید .خوب خوب ...
سلام لاگ خوشکلی داری
ممنون از لطفت.نبینم غمتو.چی شده؟
سلام سلام
اول بگم اون تیکه آخر رو خیلی قشنگ نوشته بودی!
خیلی خوشم اومد ... ایووووووول داری
آبجی خواستی بیای تولد با چادر بیا!!!
سلام
ممنون که سر می زنید همیشه شرمنده میشم
شما لطف دارید که یاد کلبه کوچک حقیر هستید
وصال یار رو می گم.
همه آدما یه زمزمه رو لباشون هست بدون اینکه بدونند
منم اون غریبه شهر شما
که غریبم توی جمع آدما
امیدوارم هر جا هستید موفق باشید
در پناه امام زمان
واقعا بوی پاییز میداد تلاله جان!
راستی تولد آقاست...اگر کمی هوای مشهد داری...قدم رنجه کن!
سلام
سلام.معلومه اون زمون انشات بد نبوده ها...
من که همش نوشته های انشامو می دادم یکی دیگه واسم بنویسه...
می تونید سنگ صبور من هم باشید؟اگه بهم سر زدید متوجه می شید
راستی بابت این وقفه ی طولانی هم عذر می خوام
من از تو ای غم زیبای خسته خسته ترم/که خسته هیچ عزیزم ببین شسکته پرم
سلام واقعا ازتون ممنونم،آره حقیقتا با خاطرات زنده ایم
بابت دوستتون هم متاسفم،بازم متشکرم
هنوز هم ریزه خوار و جیره خوار سر خوان توایم آقا...
قبله کشور عزیزمان
ای آنکه مهر و ماه محو تماشای تواند
شاید این روزها نتوانم که در کنار بارگاه پر از مهرت باشم
اما...
اما بدان که از دورترین جای دنیا هم چشم انتظار نگاه پر از مهرت هستم
بدان که خانه کوچکی در قلب کوچکی در جایی هست که به عشق صدای نقاره خانه ات
به عشق گنبد طلایت
به عشق صحن اسماعیل طلایت
به عشق پنجره فولادت
به عشق ضریح پر از نفوذت
به عشق باب الجوادت
و به عشق تو می تپد
نمی خواهم باور کنی اما از عمق جان می گویم با چشمان منتظر دیدارت دوستت دارم
اگر تو هم مرا باور نداشته باشی من تو را باور دارم
می دانم که می آیی
تو خود گفته ای که می آیی
می خوانمت از عمق جان
چونان کبوتران حرمت
تا صدای نقاره هایت
تا گنبد طلایت
تا رسیدن به آن قطعه از بهشت
تا رسیدن به مشهد الرضا
و اینک در هیاهوی عشق تو آرام آرامم
آرام ترین...
میلادش برایتان پر از رحمت. عیدتان مبارک
در پناه امام زمان
روزی پیامبر اکرم (ص) از راهی عبور میکرد . در راه شیطان را دید که
خیلی ضعیف و لاغر شده است . از او پرسید : چرا به این روز افتاده ای؟
گفت یا رسول الله از دست امت تو رنج میبرم و در زحمت بسیار هستم ،
پیامبر فرمود : مگر امت من با تو چه کرده است؟ گفت : یا رسول الله امت
شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را ندارم .
اول اینکه هروقت به هم میرسند سلام میکنند ، دوم ایبکه باهم مصاحفه
(دست دادن ) میکنند ، سوم اینکه هر کاری که میخواهند انجام دهند
«انشاالله » میگویند ، چهارم اینکه استغفار از گناه میکنند ، پنجم اینکه تا نام
شما را میشنوند صلوات میفرستند و ششم اینکه ابتدای هر کاری « بسم
الله الرحمن الرحیم » میگویند
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
[لبخند] منتظر حضورتان در وبلاگم هستم . به خصوص پست اول را حتما بخوانید و ما را با نظرات درخشان خود یاری کنید [لبخند]
سلام من اپ کردم تشریف بیار و نظر قشنگت رو درمورد بدی به یادگار بذار منتظرم
سلام عزیز دلم
نبینم تلاله جونم ناراحت باشه
اسم من محبوبه هست عزیزم
خیلی دوست دارم
مراقب خودت باش
خوشم نیومد
درود بر شما دوست من به اون وبلاگی که گفتی سر زدم ...
از این دست وبلاگ ها زیاد دیدم ...معمولا هم این وبلاگ ها زیاد نمی نویسند وبعد از مدتی خودشون وبلاگ رو حذف میکنند ....در مورد زنان خیابانی ...چند روز پیش یه اماری خوندم که در مورد شهر تهران بود نوشته بود در سال گذشته چند هزار زن خیابانی رو از سطح شهر جمع اوری کردند ...بیشتر روسپی ها به خاطر پول تن فروشی نمیکنند ....این وبلاگ هم به نظرم یه جور خیال بافی میاد تا واقعیت
تلاله عزیز چقدر لطیف نوشتی
چه حس خوشایندیه وقتی میتونی سنگ صبور کسی باشی.