«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

اسباب کشی ....

اون وقتا که بابایی معمار بود یه عالم اسباب و اثاثه داشت که به کارش مربوط میشد...شاید یه کیسه بزرگ فقط سر تیشه داشت که به نظر من اصلا بدرد نمیخورد و یه مشت آشغال بودن...کارم شده بود روی کارتون ها با مسخره مینوشتم وسایل پدر !!!!

بابا بهم میگفت : بابا همین آشغالایی که تو میگی مخارج بزرگ شدن تو رو از راه حلال در آوردن..حالا بگو آشغالن...شاید 2 تا وانت فقط این آشغالا رو از این خونه به اون خونه میبردیم و هرسال من یواشکی  یه سری رو دور میانداختم ...تا اینکه زد و بابا از ساختمون پرت شد پایین و دیگه سراغ ساختمون و بنایی و این چیزا نرفت....نتونست که بره ...

حالا کل اون 2 تا وانت شده یه کیسه 10 کیلویی پر از تیشه و یهچند تا ابزار دیگه که نمیدونم اسمش چیه...حالا وسایل های من 2 تا وانت شده که وقتی وقت اسباب کشی میشه همه رو قسم میدم که جون تو ...جون این آینه و کنسول...جون تو و جون این تابلو پرنسسم تا الی آخر ....

و تا حالا بابام بهم نگفته اینا آشغالن...با اینکه جز ضرر چیز دیگه ای برای من نبوده...

نظرات 1 + ارسال نظر
ترنم دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 00:36

سلام تلاله جان

خوبی ؟

چیزی نیست تلاله جان

نگران نباش

خوب میشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.