«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

صیاد لحظه ها

بوسه زند زخم به پیشانی ام 

فکر نمک کن که بشورانی ام

من غزلم ، یک غزل آبدار 

تر نشوی این همه میخوانی ام

شعله بکش تا سخنم تر شود

آب بیاور که بسوزانی ام

سینه دریاست دلم،دل که نیست

تشنه یک لحظه طوفانی ام

نیست به جز در دل تو جای من

جای خود ای کاش که بنشانی ام

سنگ شدم ، تا تو بیندازیم

سر شدم، تا تو برافرازیم

تاک شدم ، تا بنشانی مرا

خاک شدم ،تا بتکانی مرا

برگ شدم، تا تو بهارم کنی 

یک دو سه پاییز، شکارم کنی 

کاه شدم ، تا که به بادم دهی 

کوه شدم ، تا دل شادم دهی 

بال شدم، تا تو مرا بشکنی 

بام شدم ، تا به لبم پر زنی 

تار شدم ، تا بنوازیم باز

پود شدم ، تا تو بسازیم باز

رود شدم ، کف زدم از دست تو

شاهرگ دف زدم از دست تو

نی شده ام تا به لبت سر زنم

بر دهنت بوسه نه پرپر زنم

خشت سر خم شده ام مست مست

سنگ مینداز که رفتم ز دست

سجده مکن تا کمرت خم شود

گوشه چشمان خدا نم شود

آینه بشکن که تماشا شوی 

عکس خودت باش که حاشا شوی

باز قدم بر سر چشمم گذار

نم نم باران شو و بر من ببار

" غلامحسین اولاد ...شاعر شیرازی "


پ.ن:

 تقدیم به او که ....

دیوانه ام از دست تو دیوانه ترم کن...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.