«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

گذشت اون زمانها که وقتی واسه یه دختر خواستگار میامد ،دختر روش نمیشد تو خونه سرش رو بلند کنه...گذشت اون زمان که دختر میگفت هر چی شما بگید...شاید ناراضی بودا اما تفکرش این بود دست ...ــــــری سایه سری ...گذشت اون زمان که دختر قربانی تفکرات اشتباه خانواده ها میشد...

حالا ما پرو پرو تو چشمای بابا زل میزنیم میگیم نمیخوام ازدواج کنم...

حالا ما پرو پرو در جواب بابا که میگه کسی رو دوست داری ؟؟ سرخ نمیشیم و رک میگیم آره بابا جون

حالا دیگه اگه بخوایم با یه پسر حرف بزنیم دست و دلمون نمیلرزه...

حالا دیگه دخترا مرد شدن و پای حرفشون میمونن...

حالا دیگه دختر و پسر نداره خواستن ...

حالا دیگه ....

نمیدونم شرم وحیای اون زمان بهتر بوده یا جسارت این زمان !!!

نظرات 3 + ارسال نظر
ترنم یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 21:18

سلام عزیزم

خوبی ؟

چرا تلفن و پیامک هام رو جواب نمیدی ؟

چه خبر ؟

مــــــــــــــــــــــــــراقب خودت باش عزیز دلم

موفق باشی

ترنم یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 21:24

اون زمان دختر اگه احیانا کسی رو دوست داشت و با مخالفت خانواده مواجه میشد ...... آخرش این بود که خلاصه بخاطر پدر و مادر با یکی ازدواج میکرد و با بچه دار شدنش تمام زندگیش میشد همسر و فرزنداش و تمام مهر و عاطفه اش رو نثار اونها میکرد

اما الان دختر اگه بخواد رو حرف خودش بایسته و ازدواج نکنه
اگه به اون کسی هم که دوست داره نرسه .... پس دختر بای با چی زندگی کنه .... ؟ با خاطرات گذشته ؟

مینا دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 http://www.tabassom-16.blogsky.com

سلام
کاش هنوزم اون زمانا بود
با همه ی بدیاش بهتر بوده به نظرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.