«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

این روزا اونقدر گریه کردم که خودم هم صدای خودمو نمیشناسم..میدونم دلیلی نداره ...از سنگ نیستم که !! ادمم ، احساس دارم  وقتی میگم برام مهم نیست ..یعنی خیلی مهمه 

چشمام اونقد خارش داره که حس میکنم اگه بهش دست بزنم  زخم میشه و جالب تر از همه اینها اینکه همه فک میکنن به خاطر آلرژی اینجور شدم!!! 

با خودم که تعارف ندارم ..میدونم خیلی وقته اینجا غمگین شده ...مثل دلمه که خیلی وقته تنها شده...دلم از همه چیز گرفته ...کاش این روزها زودتر میگذشت 

چه سخته اندازه یه کوه غم داشته باشی و مجبور باشی هی نیشت رو تا بنا گوش باز کنی و بگی حساسیت دارم آب از چشمام میاد..

خدا هم این روزا عجب صبری داره...عجب دلی داره ...از همه چیز سرد شدم...سرد ســــــرد!!

نمیدونم ،به قول شاعر شاید دق کرده ام نمیدانم

نظرات 1 + ارسال نظر
فرانکی جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:14

وقتی تلا غم داره ...انگار یه کوه درد داره.....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.