«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

شما یادت نمیاد ، اما من ...

باز باران

با ترانه

با گهرهای  فراوان

می خورد بر بام خانه

یادم آرد روز باران

گردش یک روز دیرین

 خوب وشیرین

توی جنگلهای زیبا

کودکی ده ساله بودم

نرو و نازک

چست وچابک

با دو پای کودکانه

می دویدم همچو آهو

می پریدم از سر جو

دور می گشتم زخانه

میشنیدم از پرنده

از لب باد وزنده

داستانهای نهانی

راز های زندگانی

برق چون شمشیر بران

پاره می کرد ابر ها را

تندر دیوانه غران

مشت میزد ابرها را

جنگل از باد گریزان

چرخ میزد همچو دریا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا

سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا

بس گوارا بود باران

به ! چه زیبا بود باران

می شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی

پند های آسمانی

بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی خوا ه تیره خواه روشن

هست زیبا

هست زیبا

هست زیبا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.