«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

خیلی دلم گرفته....دوس دارم شب که میخوابم دیگه بیدار نشم

چه تنهاییم...

کسی از ما نمی پرسد

چرا غمگین و گریانیم...

چرا در کنج خلوتگاه خود

مست تماشائیم...

چرا چون یاسهای بی قرار

پیوسته حیرانیم...

و یا مثل گل سرخ بهار

در فکر هجرانیم

چرا چون مریم چشم انتظار

چشم انتظاریم...

چرا بیهوده چشم در بخچه شب کرده ایم

تا سحر هرگز نمی خوابیم

چرا در فکر فرداییم...

چرا مرحم برای زخم های کهنه مان

هرگز نمی یابیم...

چرا از ما نمی پرسند

صدای مانده در کنج گلویت از غم چیست ؟

چرا تا زنده ایم از هم گریزانیم

چرا تنهای تنهاییم

چرا مست نگاه عاشقان بی سر و پاییم

چرا مجنون هم....لیلی یکدیگر نمی مانیم...

چرا خنجر به کوه بیستون هرگز نمی آریم...

چرا همدم نمی خواهیم

چرا در وحشت غمهایمان پیوسته تنهاییم

چرا بستر زخوبیها نمی سازیم...

چرا یک لحظه در وجدان خود

از خود نمی ترسیم ...

نمی دانم چرادستان هم را

جز برای آتش نفرت نمی خواهیم ...

چه تنهاییم...چه تنهاییم ...

چرا تنهای تنهاییم.

نظرات 1 + ارسال نظر
صهبانا شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 15:29 http://batamegilas.blogsky.com

سلام
آثار و دل نگاره هاتون خیلی دل نشین بود
احساس خاصی پیدا کردم بعد از خواندنشان ...
تشکر می کنم بابت زیبایی هایی که آفریدید .
پاینده و پیروز باشید.

لشکر تنهایی ، پرچم تسلیمِ شهر قلبم را دید
روحم از ترس اسارت لرزید
مردمان چشمم ، همه طوفان زده و بارانی
حالشان بحرانی

فتح شد شهر دلم با تپش ثانیه ها
اهل این شهر همه مضطرب و دل مرده
شب شان ظلمانی

پادشاه فکرم ، مرد در تنگی زندان سکوت
کشته شد خبره وزیر عقلم
در کویر غربت در دیار برهوت
طفلک شعر حزینم بیمار
مادرش شب بیدار
خبری نیست دگر از نفس لالایی
عاشقی ... شیدایی !

حال این قلب فراموش شده
در تب یاد کسی می سوزد
یاد آنکس که مرا برد زیاد
چشم بر حلقه در می دوزد
مثل یک مرده خوابیده به قبر
مثل یک شعر فراموش شده ...
منتظر می ماند... منتظر می مانم ....

صهبانا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.