«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

پشت این پنجره که میرسم
تو را می‌‌بینم
نشسته ای پشتِ میز خودمان ( پشتِ ... میزِ ... خودما ا ا ا ا ان ... حواست هست؟؟)
سرت را کج کرده ای
لبخند تحویل اعترافاتِ من میدهی‌ ( حالا که فکر می‌‌کنم ... شاید هم پوزخند)
.....
من هر روز ... هر روز خدا ... حرف تازه‌ای برایت داشتم
شاید یادت نباشد
شاید ندیده بودی ( شاید نه ... ندیده بودی)

تو نمی‌دانی ( ... و نخواهی دانست)
فقط خدا میداند 
" دوستت دارم " را هر روز با حال دیگری می‌گفتم
....
نیستی‌
نیستی‌
نیستی‌
تو نمی‌دانی
فقط خدا میداند ( همان که تو را از من گرفت )
چطور ... با چه حالی‌ ... "دوستت" داشتم
هیچکس ... هیچکس ... هیچکس .... نمی‌‌داند
تو را
چطور
با چه حالی‌
" دوست دارم"

نیکی‌ فیروزکوهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.