" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
رشک میبرم
به صراحتِ بید به بهار
به زمزمه ی وزینِ باد
به متانتِ عاشقانه ی برگ
رشک میبرم
به جادههای سبز
با مسافری در راه
آهای فرسنگها دور از من
بازگشت را تعبیری دوباره کن
قشنگ کن
غربتِ بی انتهای مرا
قشنگ کن
اتفاقِ غروب و کوچه و انتظارِ پنجره را
رگبارِ بهاری شو
ببار
بی محابا ببار
بر این تنِ مشتاق
بگذار چون گذشته
بیدی باشم
که ازهر نسیمِ عشق
می لرزد
قشنگ کن
سایه روشنِ بودنِ مرا
تلاله
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 ساعت 19:07
تا می کشم خطوط تو را پاک می شوی
داری کمی فراتر از ادراک می شوی
هر لحظه از نگاه دلم می چکی ولی
با دستمال کاغذی ام پاک می شوی...