«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

حماقت یا جسارت 1؟!!!

حدود یکسال پیش بود که زندگیم به نقطه نامعلومی گره خورده بود .نمدونستم باید چکار کنم. یه آدم بی هدف بودم که نمیدونست باید از کجا شروع کنه ...همه آرزوهام همه رویاهایی که  تنها با  امید زندگیم به حقیقت میرسید، بهم ریخته بود. دوست داشتم خودم رو از بند ِ تعهد آزاد کنم و رها بشم .مثال مرغ عشقی بودم که جفتش رو از دست داده و محکوم به مرگ بود...اما من زندگی رو دوست داشتم.دوست داشتم با تلاش و همت خودم به آرزوهای از دست رفته ام  رنگ حقیقت بدم.کاری کنم که روح زندگی در من رشد کند.مرا شاداب کند و سرزنده...

یه تصمیم گرفتم. تصمیم گرفتم خودم رویای از دست رفته ام  را احیا کنم.

روزها میگذشت و من تنها کنار پنجره شرکت مشرف به ترمینال مسافر بری حرکت اتوبوس ها رو نظاره گر بودم.در سکوت ِ بیحد قلبم به گذشته فکر میکردم. به همه آن روزهایی که مفت از دست دادم. کاش قدرش را بیشتر میدانستم. کاش نمیگذاشتم ...کاش به سادگی راضی نمیشدم .

اون روزا شرکتی که کار میکردم آگهی استخدام داده بود و خیلی ها می آمدند برای پر کردن فرم استخدامی .دلم برای آنها هم میسوخت چون همه تحصیلات ِ بالایی داشتند. یه روز  مشغول ِ کارهای حسابداری شرکت بودم کهبا صدایی به خودم اومدم:

-       ببخشید خانم .برای آگهی استخدام اومدم

بدون اینکه نگاهش کنم فرم استخدام رو بهش دادم تا پر کنه . چند لحظه که گذشت نگاهش کردم...خیلی آروم و با دقت فرم رو تکمیل میکرد . به نظر ادم معقولی میآمد. فرم رو که تکمیل کرد مشخصاتش رو دیدم و گفتم:

بررسی میکنیم و نهایتا تماس میگیریم.

تشکر کرد و رفت...

2 هفته ای گذشت و من در این مدت فقط فکر میکردم که مطرح کردن چیزی که در ذهنم هست حماقت است یا جسارت !!

آیا برای رهایی و فراموش کردن تنها بهانه زندگی ام  راه خوبی هست ؟؟

و آیا او میتواند منطق ِ ذهن ِ مرا درک کند؟؟

تا اینکه ...

                           ادامه دارد....

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
Mehdi دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:38 http://30-salegi.blogsky.com

سلام...خوب بود....منتظر بقیه اش هستم....لطفا آپ کردی ، یه خبر کوچولو بده ....منتظر ادامه اش هستم ها...

حتما :)

عسل سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:50 http://www.dr-present.blogfa.com

نمیدونم چرا ولی به شدت کنجکاوم که ادامشو بدونم...نوشتی بهم بگی خیلی خوشحال میشم مرسی

حتما دوست ِ من

احسان چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:53 http://thelife.blogsky.com

سلام ...
خیلی جالب نوشته بودی
منتظر ادامه ش هستم
راستی لینک شدی
بازم بهم سر بزن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.