ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
شماره همراهش رو از فرم استخدامی برداشتم ...یک هفته دیگر به همین منوال گذشت...حس ِ بدی داشتم چون هنوز به تنها امیدم متعهد بودم و نمی تونستم حتی یک لحظه بدون اون سر کنم.هرچند اون منو نمیخواست .اما ته دلم دلیل نخواستنش رو درک میکردم و چون درک میکردم فراموشی رو برام سخت تر میکرد. بالاخره با هزار 2دلی دل به دریا زدم و قرار گذاشتم و جالب تر از همه اینکه اون با سومین پیامی که من دادم دقیقا منو شناخت و خیلی مشتاقانه قول داد سر ساعت 5 سر قرار باشه.
در مورد این موضوع با یکی از دوستانم که در این قرار ها سابقه ی بالایی داشت مشورت کردم و اون انگار که با یه داستان بسیار مهیج روبرو شده با هیجانی غیر قابل توصیف منو راهنمایی کرد که با این تیپ برو ...این نوع ارایش رو داشته باش ،این رنگ لاک رو بزن و جایی قرار بگذار تا برات خرج کنه . اما من موافق ِ این عملکرد نبودم .دوست داشتم همین جوری که هستم برم.
من فقط یه پیشنهاد داشتم . نه علاقه ای در بین بود و نه قصد اخاذی کردن داشتم.برای من مهم این بود که دلم راضی بشه و مهر و محبت ِ جا مونده رو فراموش کنه .میدونم هیچ کسی نمیتونه ذهنیت منو درک کنه ...
قرار 3 روز آینده بود و در این مدت 3 روز عذابی کشیدم که تا کنون تجربه نکرده بودم...حس ِ خیانت...هرچند نه به دار بود نه به بار...
در این مدت نه من تماسی داشتم نه ایشان .حتی صورت ظاهریش رو فراموش کرده بودم و تنها چیزی که بیاد داشتم جای زخمی بود که درکنار لبهاش بود.
روز موعود فرا رسید و من ...
ادامه دارد...
قبل از اینکه خبر بدی خودم اومدم....یه کم بیشتر بنویس دلمون اب شد بابا....راستی داستانه یا حقیقته؟
چشم. یه کم گرفتارم این روزا
داستان نیست...عین واقعیته :)
ای بابا خب بنویسش دیگه. مثل این سریال های خوب دهه هفتاد تلویزیون... هی از عواطف مخاطبینت سوءاستفاده می کنی ها
نمیدونم تهش چی میشه....مطمئنن اگر این نفس خسته یاری کنه ، دنبال میکنم اما یه چیز رو میدونم:
فراموش کردن کسی با جایگزینی دیگری ، اشتباهه محضه....
ببخشید اینقدر رک هستم....اگر کسی میخواد وارد بشه ، باید قلبت رو
قبلش تمیز کرده باشی ، آب و جارو ، دستمال کشیده باشی ، دوست داری یه مهمون جدید بیاد تو خونه ای که هنوز گوشه ی دیوارهاش تارعنکبوت نفر قبلی رو داره؟ دوست داری بوی عطر کس دیگه ای به مشامش بخوره؟....
ببخشید من دخالت کردم و اینقدر رک و راست حرف زدم...شاید نباید میگفتم.... دنبال میکنم ببینم چی میشه....
سلام. آره راست میگی .به نظر من در اوج ِ جسارت حماقت بزرگیه...این داستان واقعی است که برای یکی از دوستانِ دوستانم پیش آمده...
گفتم بد نیست بنویسم و نظر دیگران رو بدونم
هوا گرم هست
من گرم تر از هوا
نه من داغم که هوا گرم هست
فقط یک حوا داغی آدم را می فهمد