«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

هذیان شبانه 22

من بزرگ شدم  اما در من کودکی دوست دارد شیطنت کند....

دوست دارد به تمام زشتیهایی که میگویند برای من عیب است نزدیک شود...

دوست دارد بلند بلند بخندد...

دوست دارد بی چون و چرا بگرید...

دوست دارد روی زانو های تو بنشیند و سر بر سینه ات بگذارد ...

دوست دارد با دستانِ کوچکش مهربانی بی حد خود را به تو تقدیم کند..

کودک ِ درونم  دوست دارد با تو باشد...با تو بگوید ...

دیگر حتی به دروغ راضی نمیشود که نمیشود ...نمیخواهد 

میدانم ...میدانم

 دلگیری ...میدانم خسته ای ...بی حوصله ای ...همه را میدانم 

اما بدان کودک ِ درونم بی قرار است...بی قـــــــــرار

نظرات 4 + ارسال نظر
لفرغذغ7ل6فلب شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:52

چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن ..هیچ وقت
همیشه هم به 99 درصد قضاوت اولیه ات اطمینان کن

:) چشم

Mehdi یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:53 http://30-salegi.blogsky.com

سلام از ماست....خوبی؟

خدا رو شکر . خوبم

آواى کودکى دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:51

سلام
کودکى کجایی که دلم به اندازه همون کودکى تنگ شده برات...
راستى شما هم برو کودکى کن

Mehdi سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:49

رها کن کودک درونت را...بذار آزاد باشه...بذار شیطنت کنه..مهمانش

کن به هرچه دوست داره...یه بستنی عروسکی..یه جعبه مداد شمعی

...کمی نقاشی بی سرو ته...رهاش کن...وگرنه بیشتر صدمه میبینی

تلاله...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.