«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

هذیانِ شبانه 3

باز هم صدای باران مرا تا "نــــــــاکجـــــــــــــــا آبـــــــــــــــــاد" می برد. مثال ِ آتش زیر خاکستر تمامی خاطراتم را زنده کرد . یاد آن روزها که در پشت پنجره کوچک اتاقم با صدای شل شل ِ باران به عمق خاطرات فرو میرفتم.خاطرات ِ به یاد ماندنی که تا جان در بدن دارم به یاد خواهم سپرد. خاطراتی که من میدانم و باران و " خـــــــــــــــــــــــدایی که در این نزدیکیست ".....

باران ببار که بارش تو التیامی است بر زخم های کهنه ام 

                                                             باران ببـــــــــــــــار ....

         

                                                                                     " دوستت دارم "

هذیانِ شبانه 2

دیر وقته ...خیلی دیــــــر... نه دلم گرفته .نه دلتنگم  نمیدونم چی شده که خواب از چشمام فراری شده...به خیلی چیزا فک میکنم.ذهنم بدون اینکه من بخوام خودش فک میکنه . دلم میخواد یه شلاق از چرم درست کنم و یه دل سیر ادبش کنم که دیگه بی اذن ِ من فک نکنه ...

داشتم به این فک میکردم که تا حالا شده کسی شرمنده منش و رفتار خودش بشه ؟؟!!! من که شرمنده ام ...اما بی تعارف اصلا به روی خودم نمیارم. اخه چرا بیارم !!! مگه اون وقتی شرمنده س به روی من میاره ؟؟؟ مگه وقتی ناراحته به من میگه ...یا حتی وقتی شاد ِ ...

اون که میدونه من کاری رو بی دلیل انجام نمیدم پس مسخره س اگه ناراحت بشه 

میدونم ...میدونم دارم چرند میگم .میدونم کسی جز خودم نمیتونه درک کنه چی میگم...

بی خیـــــــــال ...فردا یه عالمه کار دارم 

شب همگی خوش

هذیانِ شبانه

ساعت نزدیک یک صبحه و من هنوز بیدارم ...نمیدونم چرا خوابم نمیاد.صدای نم نم بارون رو از پشت پنجره شنیدم...پنجره اتاقم رو باز کردم ؛ یه نفـــــــــس عمیـــــــــــــــق .... !!!!

بوی خاک بارون خورده مستم میکنه ... مست ...

هر جا نگاه میکنم تویی...فکرم مشوش شده ...یعنی  الان داری چکار میکنی ؟!!!

دلم برات تنگ شده...

ای قلب لعنتی ...چرا ساز نا کوک میزنی !!!!

بســــــــــــــــــاز  باش و بســــــــــاب...کشک بســـــــــاب 

هذیان

فک میکردم تنهایی و عزلت نشینی بعد از تو مهمان همیشگی منه...

فک میکردم اگه تو نباشی دنیا برام تاریکه...

فک میکردم اگه تو بری دیگه هیچ کی نمیتونه دل نا آروم منو آروم کنه ...

فک میکردم اگه تو بری !!!! هزار تا فکر که قدرت اراده رو از من دور میکرد ...این میشد که تنهایی میرفتم یه جای دور ...بدور از همه غریبی های دلم به تنهایی تو فک میکردم...بیشتر دلم نگران تو بود ...حالا یکی هست که با اینکه نمیتونه اشکای بی دریغ منو پاک کنه ...اما راحت میتونه احساسش رو به دروغ حتی به خورد روح نا آرامم بده...

و من با اینکه میدونم براش یه سرگرمی گذرام ...اما بازم دلم میخواد یه کاری کنم اون باور کنه من فقط اونو دارم و فقط به اون تکیه کردم....حال...

به این فک میکنم که تا چه وقت میتونه تحملم کنه؟؟

به این فک میکنم که تا چه وقت میخواد مقاومت منو محک بزنه ؟؟

محکم ایستادم...بهش تکیه کردم اما اونقدر محکم ایستادم تا اگه یه روز دلش هوای رفتن کرد پابند من نباشه....

آی خـــــــــــدا...روی پاهای خودم ایستادم تو راحت باش...کاری داشتی بــــــــــرو...من ایستادم



صرفا جهت اطلاع :

این مطلب مخاطب خاص ندارد

هذیان

امروز دلم به اندازه ای شکست که آب از آب تکان نخورد.

یه وقتایی هست ادم تو زندگیش میخواد به دیگری کمک کنه همه چیز  بار روی دوش خودش میشه، کاسه کوزه ها رو سر تو میشکنن، حالا باید هزار تا خفت و خواری  و تهمت از دیگری بشنوی به خاطر دوست .

اما تو مرام ما تنها گذاشتن رفیق معنی نداره ...

یه وقتایی یه چیزایی رو نمیشه گفت ...آی خدا ...تو شاهد باش که در روز محشر من چگونه ام ...تو چگونه ای ...او چگونه است...