-
یه روز ِ خوب
شنبه 15 تیرماه سال 1392 13:32
دیروز روز خوبی بود . خانواده 7 نفری ما که به یه خانواده 20 نفری تبدیل شده ،جو و محیط زندگی رو عوض کرده... نوه ها برای بابا و مامان که این روزا - با همه سختی هایی که داریم - بهترین هدیه از طرف خداست .دیروز همه رفتیم در دامن طبیعت در اطراف شیراز ،به دور از همه مشکلات و دغدغه های زندگی .به دور از کار و تلاش و روزمرگی...
-
؟؟
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 13:23
اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد، من بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا، آنگاه نمیدانم براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت ؟؟ پ.ن: دلتنگم هنوز ... میدانی آرامشم در آغوش تو خلاصه میشود !! نمیدانی ... میدانم...
-
تو بگو آسمان را چه کنم ؟
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 09:52
این روزا با اینکه برام سخت و طاقت فرساست اما میدونم میگذره ...مثل همه اون روزای سختی که گذشت...روزایی که اصلا دلم نمیخواد بیاد بیارم.نمیشه گفت همه اون روزا بد بوده و غیر قابل تحمل ، اما تا بوده همین بوده... دلم برای خیلی چیزا تنگ میشه وقتی دلتنگم و دلگیر... آسمون قدرت تحمل ِ نگاه سنگین ِ منو نداره .. قدرت تحمل ِ سکوت...
-
حسِ شهرت
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 20:23
بعضی وقتا به خودم میگم از توانایی هام استفاده کنم و به شهرت جهانی برسم...اما وقتی فکرش رو میکنم راننده های ماشین سنگین ( این موجودات ِ عجیب ) عکس منو به گلگیر و بدنه و داخل کابین میچسبونن حالم از شهرت بهم میخوره ... فکرش رو کن ..چقدر چندش آوره !!! روز نوشت : امروز وقتی از سر ِ کار میرفتم خونه ، سوار یه تاکسی شدم که حس...
-
!!
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 08:58
چه کسی بود صدا زد سهــــــــــراب !!!!
-
دلم گرفته...
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 09:39
من خدایی دارم ، که در این نزدیکی است نه در آن بالاها مهربان ، خوب ، قشنگ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید ، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد
-
سیاسی نویس
شنبه 25 خردادماه سال 1392 08:26
هرچند همه اینها بازی سیاسته...اما دلم میسوزه اگه روحانی رئیس جمهور کشورم بشه... دیروز عجب شوری بود در شهـــــــــــر...
-
اندر احوالاتِ ما
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 09:33
این روزا نه خوبم...نه بد یه جورایی انگار نیستم...خدا کنه این روزا زود بگذره ...روزای تکراری و بی هیجان همش شده کار...کار ... کار ... پاورقی : بعد از چند وقت اومدم وبلاگ،از 2چیز بسیار مسرور شدم.یکی اینکه کلاً مدیریت وبلاگم تغییر کرده بود و دیگری پیام های دوستان بود...باور نکردنی بود .اما اونقدر منو شرمنده کرده بودن که...
-
صرفا جهت اطلاع
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 09:52
یه مدت اینترنت ندارم . سر کار هم که وقتش رو ندارم ...نبودم یه وقت مراسم ختم برامون نگیرید...من زندگیم رو دوست دارم و حالا حالا ها هستم در خدمتتون
-
خاری که مسرورم کرد
جمعه 10 خردادماه سال 1392 14:18
زندگی آوارگی دارد به پیش مرد باید بود ...باید گذشت از جان ِ خویش زندگی بی درد مرگ است ...مهـــر بر این زندگی زنده باد عاشق پرستی زنده باد این زندگی پ.ن: تو این اوضاع تنها چیزی که تونست منو خوشحال کنه این کاکتوسم بود که گل کرده ...همون رنگی که من دوست دارم .بهش قول دادم خونه جدید یه گلدون خوشکل واسش بگیرم...ببین خدایا...
-
هذیانِ شبانه 21
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 00:15
خدایا مرد نیستی ...نامردی اگه منو خلاص نکنی ...بخدایی خودت قسم...به یگانگی خودت خسته شدم...مرده شور این زندگی رو ببره
-
روز نوشت
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 20:39
هنوز شرکتم و بسیار خسته ـــ ـــ ــــ ــــ ـــ ـــ جنــــازه ام...جنــــــــــازه این آی پی منو اذیت میکنه ...زود بگو کی هستی ؟؟ 66.249.74.169
-
بی ربط
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 22:49
میدونی امروز چه حسی داشتم؟!! حسِ یه آدم متفکر که یه عالمه حرف داره واسه گفتن ،اما وقتی میدون رو خالی میکنن براش لال میشه...ممنون که اجازه دادی ،اما من 2دل شدم... روزانه ها: امروز بعد از مدتها یکی بهم گفت چقدر این تیپ بهت میاد...خوشتیپ بودی خوشتیپ تر شدی با این مانتو من :
-
هذیانِ شبانه 20
دوشنبه 6 خردادماه سال 1392 00:31
نه اینجوری نمیشه زندگی کرد،باید بفکر یه چاقوی ضامن دار باشم با تیغه زنجانی اصل...هر چند حکمش اعدام باشد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 10:42
امروز مامانم میاد...دلم یه نقطه شده براش برای دیدنش لحظه شماری میکنم...
-
تکراری اما بیاد روزای جنگ نوشتم
شنبه 4 خردادماه سال 1392 08:57
روزای جنگ که میاد تن هر کس رو که بلرزونه واسه من یه دنیا خاطره میاره. هر چند که برای من که بچه بودم فقط ترس داشت. توی رویاهای خودم خدای عراقی ها رو بدجنس میدونستم.دلم میخواست خدای من برنده بشه. اون که مهربون بود و بابام رو سالم از میدون جنگ به من میرسوند. خدای من میدونست یه دختر بابایی هر روز با دستای کوچیکش حیاط رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 خردادماه سال 1392 00:14
خدایا : اگر این روزها حرفهایم بوی ناشکری می دهند.......تو.......به حساب دلتنگی بگذار.
-
یه روز ،بی مادر
جمعه 3 خردادماه سال 1392 21:36
مامان رفته و من تنها توی خونه ...این روزِ تعطیل هزار بار آرزو کردم کاش سر کار بودم...8 صبح با اینکه 2 صبح خوابیده بودم بیدار شدم...وای که چه شبِ زشتی بود...جان به عزرائیل دادن بهتر از گذشتنِ این شب بود...همش حس میکردم نیمی از وجودم نیست...واقعا نیست برای بابا چایی گذاشتم و صبحانه نیمرو درست کردم ...از انجایی که اصلا...
-
اعتکاف
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 22:23
مامان داره بار سفر رو میبنده. خیلی برام سخته تنها تو خونه باشم و صدای قرآن خوندنش رو نشنوم...صدای لالایی خوندنش رو نشنوم... عاشق ِ اون وقتایی هستم که با بابا میخونن ...بابا میگه مامان جوابش رو میده ....اونم با شعر و آواز...خیلی درام میشه...ته ته تهش هم بابا مامانی رو میبوسه و اعلام شکست میکنه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 11:31
دلم گرفته ... خدایا دوستت ندارم بخدا...
-
برای تو...
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 00:10
عاشقِ این آهنگم...تقدیم به سکوت ِ بی حد تو http://www.iransong.com/ g.htm?id=75156 http://www.iransong.com/g.htm?id=76100 و این ترانه دلنشین کردی که من خیلی خیلی دوستش دارم با اینکه معناش رو درک نمیکنم http://s4.picofile.com/file/7770156448/kordi.mp3.html
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 23:11
میدونی چیه اصلا !! خدایا دیگه دوستت ندارم.بی کی بگم که بیتعارف بیاد بهت بگه !!!
-
روزانه ها
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 08:58
هزار بار یه مسیج رو مینویسی و پاک میکنی هزار بار مخاطبت رو انتخاب میکنی و پاک میکنی هزار بار وسوسه میشی که تماس بگیری اما سخت تر اینه که با تمام این وسوسه ها ،گوشیت رو پرت کنی گوشه اتاق و راحت بخوابی ...راحت که نه ...ولی فک کنی که مهم نیست و بیخیال باشی....
-
دوست دارم
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 09:23
دوست دارم تنها باشم با خیالی ؛ خالی از با تو بودن ها دوست دارم به یاد آن روزهای گذشته در خلوتی کنج آرام این اتاق خالی به یاد آن روزگاران خاطراتم را یاد کنم توفانها در رقصِ عظیمِ تو به شکوهمندی نیلبکی مینوازند، و ترانهی رگهایت آفتابِ همیشه را طالع میکند. بگذار چنان از خواب برآیم که کوچههای شهر حضورِ مرا دریابند.
-
بی ربط
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 00:22
کمتر اتفاق میافته از کسی دلخور بشم...اما هر کسی یه ظرفیتی داره...مامان بهم میگه چیه؟؟ وقتی سکوت میکنی و حرف نمیزنی و نمیخندی ...حتما یه چیزی هست... راست میگه...دستِ خودم نیست...نمیتونم از ته دل بخندم...الان 2 روزه تو خودمم.تو فکرم فکرایی که ته ته تهش باید به یه راه حل ختم بشه ...اگه بشه و من از غصه دق نکرده باشم پا...
-
گلایه دارم از شما...
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 15:19
امروز ساعت سه صبح زلزله وحشتناکی اومد .خیلی ترسیدم...همه ترسیدن...اما ترسِ من بیشتر بود ..چون همه یکی رو داشتن که بغلشون کنه اما من چی ؟!!! از همه دوستانم که در جای جای این کشورند و با تماسها و پیامهاشون منو شرمنده کردن ممنونم..ممنون که حالم رو پرسیدین که زنده ام یا مرده... آهای با شما هستم ...شمایی که در تهران و...
-
هذیانِ شبانه 19
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 23:19
دیگه خسته شدم بگم دلم گرفته...دیگه حوصله نوشتن هم ندارم...میدونی خدا تو توی بازی ها مون از ساده ترین چیزها به نحو احسن استفاده میکنی ..همینه که از من ِ مخلوق برتری ...چیزایی که من حتی به ذهنم خطور نمیکنه... یادته اون شب...اونشب که تب داشتم و تو دلم غوغا بود چه خط و نشونی برات کشیدم؟!! میدونم خوب بیاد داری اون شب رو که...
-
بازگشت همه به سوی اوست
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 08:19
بعد از 6 سال همراهی مداوم در باران و برف...طوفان و تگرگ ... غم وشادی ... دارایی و نداری ...بالاخره مثلِ شمعی آب شد و به خاطرات پیوست یاد آن شبها که تا خود صبح تنها همدمم بود و نام تو را بر زبانم جاری میساخت... گوشی ِ همراه ِ نازنینم از این دنیای بی ثبات رخت بر بست...در دلم 3 روز عذای عمومی اعلام میکنم و تا اطلاع ثانوی...
-
ببین چقدر ناز شده !!!
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 00:43
تصاویر ِ گردش نیم روزی
-
دختری در آینه
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 00:25
چیه ؟!! چیزی شده !!! نه ...چیزی نیست ..یه کم دلم گرفته ...خسته ام و بی حوصله ...دلم میخواد شب که میخوابم دیگه بیدار نشم ...دلم میخواد گریه کنم...نمیشه ،دلیلی ندارم واسه گریه گریه کن ...گریه خوبه ،آرومت میکنه ...گریه کن عزیزم...همه چیز درست میشه